شهر زیتونی - گذری بر علم و یافته ها



شاعر شده ام اوج در اوهام بگیرم
هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم
شاعر شده ام صبر کنم باد بیاید
تا یک غزل از روسری ات وام بگیرم.
محمدحسین ملکیان
پ.ن۱:
مامان روسریت خیلی خوشگله مع الاسف اینو من قبلا دقیقا رو سر یکی دیگه دیدم سر همین بار اول شوکه شدم گفتم این نه:/
پ.ن۲:
باباش منو نمیشناسه ولی داداشه در جریانه و حقیقتا تباهم
پ.ن۳:
مامانم با مامانش و خودش تو عروسی عکس نگیره صلوات

دیشب مهمونی بودیم یکی از اونایی ک تو مهمونی بود، ی بنده خدای حوزوی و معممی بود ک داشت حرف میزد:

نمیخوام بگم اینا عذاب الهی هست ولی من رفیقام تو شیراز هستن میگفتن اینجا اصن رعایت حد و حدود نمیشه و دختر و پسر درهم هستن و من با خانواده م واقعا نمیتونم بیام بیرون واسه بچه ها بده و فقط ی زمان های خاصی میایم بیرون ک بدآموزی نداشته باشه و این حرفا

میگفت این سیل میتونه ی هشدار باشه از طرف خدا و.

بعد از صحبت های این بنده خدا یکی از دوستاش از قم زنگ زد ک ظاهرا قم ب ی سریا آماده باش دادن ک داره سیل میاد!!!

کاری ندارم ب بقیه ولی اینکه بارون رحمت الهی رو بلایای طبیعی اسمش رو بذاریم یعنی خااااک بر سر مدیریت کلان کشور

******************

میگن ک قوم نوح هم اولش ب بارون میخندیدن:/

*****************

گشتم ی سری حدیث پیدا کردم با مضمون بارون و رجب ب هیچ عنوان نمیخوام ربطی ب چیزی بدم ولی این حدیث‌ها صحیح و مستند وجود داره:

(حدیث مهدویت و نوروز هم ک قبلا گذاشته بودم)

امام صادق (ع) فرموده است: قائم آل محمد (ص) هفت سال حکومت مى‏کند و براى او مدت شبانه روز طولانى مى‏شود، آنچنان که یک سال از مدت حکومتش معادل ده سال از سالهاى شماست و در واقع معادل هفتاد سال از سالهاى شما حکومت مىیکند و چون ظهورش نزدیک شود در تمام ماه جمادى الثانیه و ده روز از رجب چنان بارانى مى‏بارد که مردم مانند آن ندیده ‏اند و خداوند با آن باران گوشتها و بدنهاى‏ مؤمنان را در گورهایشان می ‏رویاند و گویى هم اکنون آنان را مى‏بینم که از سوى جهینة «1» مى‏آیند در حالى که گرد و خاک از موهاى خویش مى‏زدایند.

 روضة الواعظین / ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 430

( 1). نام دهکده اى بسیار بزرگ و آباد از دهکده‏هاى میان موصل و بغداد است، معجم البلدان، ص 184، ج 3، چاپ 1906 میلادى، مصر. م.

. این حدیث را طبرسى هم در کتاب اعلام الورى نقل مى‏کند، و على بن عیسى هم در کشف الغمة با حدیث سابق روایت مى‏کند.

****************************

یکی به واسطه کینه ای که نسبت به نظام داره.

یکی به حساب انتقاد و مچ گیری از جناحِ سر کار در دستگاه های اجرایی

یکی میخواد بگه از زوایای پنهان و سِرّی حوادث خبر داره

یکی هم به خاطر احساساتی شدن و ابراز تأسف از اتفاقات تلخ

با اطلاعات، عکس ها و فیلم های جعلی، نامرتبط و شایعه، سیلی در فضای مجازی به راه میندازن.

اجازه بدیم تا رسانه های معتبر کار اطلاع رسانی #سیل در کشور رو انجام بدن.

احساساتی نشید، هرچی به دستتون رسید، منتشر نکنید، اطلاعات غلط فقط حال مردم رو بدتر میکنه.

واقعا نمیدونم دلیلش چیه! اینقدر بعضیا اصرار دارن واسه هر چیزی حتما حرفی زده باشن حتی اگه حقیقتش معلوم نشده باشه.

*******************

جا تو این سیلاب ک کل کشور رو در بر گرفته یادی کنیم از کاوه مدنی صاحب نظریه ی قدرتمند ورشکستگی آب ک میگیم جاسوس بود، میگید فعال محیط زیسته

*********************

تو ایران بلای طبیعی نداریم، همه ش بلای مدیریتیه

*********

یاور تدبیر دولت ابر و باران می شود

یک ونیز داخلی سهم گلستان می شود


بسم رب اهرا

به سلیمان جهان از طرف مور سلام.

آقا جان سلام

میدانم که ما را بهتر از خودمان میشناسی

ﻣن ﻫﻤﺎﻥ ﻮﺩ ﺩﺮﻭﺯم ﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ "یار" ﺗﻮ ﺑﺎﺷد

ﺣﺎﻻ‌ ﺍﻣﺎ ﻗﺪ ﺸﺪﻩ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ یارت ﻧﺸﺪﻩ؛

ﻪ وبالت ﺸﺘﻪ

ﺩﻟمان ﺭﺍ…

ﺟﺎﻧمان ﺭﺍ…

ﺟﻬﺎﻧمان ﺭﺍ.

ﺩﺳﺘ ﺑﺶ

می دانی مولا

ما را از کودکی به جدایی ها عـادت دادند

همان جایی که روی تخته سیاه می نوشتند:

خـوب ها . بـدها

و من بـدترینِ بـدها هستـم

آری! قبول دارم بـد بودنـم را .

 

امـا ای آقایی که از هـمه کس به ما نزدیک تری.ما جز شما کسی را نمی شناسیم .

بد بودیم .می دانیـم .بد کردیم. آن هم می دانیم . اما جز شما کسی را نداریم .

راستش را بخواهی حالمان این روزها خوب نیست

این‌جا اوضاعی غریب شده است اوضاعی تلخ و حالی وخیم

نان به قیمت جان و جان به قیمت آبی حیران!

راستش را بخواهید ما بیشتر از حال و وضع شما،از اوضاع چیزهای دیگر خبرهای دقیق تری داریم

راستش را بخواهید بعضی وقت ها یا شاید هم بیشتر وقت ها بجز شما افراد و چیزهای دیگری را هم میشناسیم.

اما شاید بتوانیم بگوییم هر بار که سر رسید ها را مرور میکنیم جز حسرت ظهور شما چیز دیگری نیافتیم

جمعـه‌و سه شنبـه فرقےنـدارد
پُــر شده‌است

تقویم‌ازروزهایی‌ڪه‌انتظارمی‌رفت
بیایی و نیامدی

کاش این بهار همان ناگهان ،

حلولِ تو باشد بر قلب‌ها و دیده‌ها .

******

قرار شد که اینجوری باشه ی مقدمه ی مشترک با عنوان پست "پست مشترک-سه شنبه مهدوی" بذاریم و بعدش ی متن یا دلنوشته در ادامه اگه خواستیم بذاریم

این متن رو من تا حدودی نوشتم و خیلی هاش جمع آوری شده هس (سر همون پستی ک چند شب پیش نوشتم :/  ) نظری اگه هست بذارید و تغییرات لازم رو بدم تا نهایی بشه

نظرات اصلاحی تون رو من در جواب کامنتی نمیذارم تا نظر خودتون باشه

اگه خواستید در موردش چیزی بگید ک من جواب بدم خصوصی پیام بدید



ای شمس ولایت قمرت باد مبارک
میـلاد گرامـی پسـرت بـاد مبارک.

از لحاظ روحی الان اینجا حالم رو خوب می‌کنه.

خوش ب حال مشهدی‌ها

دلمون آب حقیقتا/قدر بدونید بخدا

اسم نبرم دیگع مشهدی بیان قدر بدونید لطفا و واسه ماهم دعا کنید

ی چی بگم:

من بابابزرگم تا آخرین لحظات نمیدونست ک پسرم(یعنی کلا طبق نقل قول‌ها مامان و بابام ب هیچکی نگفتن) وقتی اذان ظهر شد و بدنیا اومدم بابابزرگم گفت اگه دختر بود اسمش رو بذارید معصومه اگه پسر بود ک بابام گفت پسره و اسمش رو گذاشتیم رضا

حقیقتا این حجم از دوس داشتن این خاندان بزرگوار تو خونواده‌م رو دوس دارم و مرسی خدا

امام رضا ع رو ب امام جواد قسم بدیم رد خور نداره از من گفتن بود حالا هر چی خودتون میدونید

مبارک‌تون باشه ای بیانی‌های عزیز و گرامی و محترم


اومدم اون مقدمه‌ای ک واسه پست مشترک سه‌شنبه‌ی مهدوی واسه آخرسال بود رو بنویسم/ولی ظاهرا بشدت مغزم قفل شده و وای و ای داد

کلا قشنگ معلومه ک دیگه اون ارزش سابق رو ندارم و این خیلی بده.:/

حالا اینکه واسه گناهامه یا مغرور شدم نمیدونم ولی در کل امسال رو کلا همه‌ی مناسبتای مذهبی رو تا اونجا ک یادمه یکی پس از دیگری دارم از دست می‌دم:(

////////////

اگه ی مقدمه‌ واسه پست مشترک سه‌شنبه‌ی مهدوی نوشتید واسه منم بفرستید


موافق گذاشتن پست مشترک مهدوی واسه سه‌شنبه‌ی هفته‌ی بعد هستید عایا؟

نوشتنش ک من خواهم نوشت ولی اگه شما هم اگه می‌خواید متن رو همه مشترک بذاریم پیام بدید

یا نه کلا هر کی با زبون خودش سه شنبه پست مهدوی بذاره

★*★*★*★*★*★*

واسه امشب ک شب رغبت‌ها هست(ی سرچ بزنید ک فرق شب آرزوها با شب رغبت‌ها چیه) پیشنهاد می‌کنم مناجات شعبانیه رو بخونید ب خصوص اونجا ک میگه

"إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَاإِلَیْکَ "

"خدایا کمال جدایی از مخلوقات را، برای رسیدن کامل به خودت به من ارزانی کن، و دیدگان دلهایمان را بهپرتو نگاه به سوی خویش روشن کن، "


هب یا هبه ب اون بخشش و عطایی میگن ک بدون پشتوانه‌ی کارایی ک انجام شده از طرف یکی دیگه واسه همیشه ب آدم میدن

این بخش از مناجات میگه ک من ن عملی واسه این دارم ک بخاطرش بگم خدا چون مثلا نمازام رو می‌خونم یا مثلا فلان کارا رو می‌کنم دعاهام رو انجام بده یا مثلا چون محبت اهل بیت دارم یا از این جور چیزا ب من ی چی بده

میگه خودتی و خودت هر چی هم هست بازم خودتی ب من ببخش (هب)

بیایم امشب رو اگه می‌خوایم دعا کنیم چ واسه خودمون چ واسه بقیه اینجوری دعا کنیم هم حالش بیشتر هم قشنگ تره ک بگیم از خودت هر چی فک می‌کنی قشنگتره بهمون بده

واسه منم اگه خواستید دعا کنید ک شدیدا و سخت محتاجیم ب دعا



همین اول کار بگم که این نشریه هیچ ربطی ب من نداره و من از این سوسول بازیا خوشم نمی آد

با بحث نشریه و متن نویسی و . و رسانه داشتن موافقم ولی این نوع نوشتن و کلا این ساختارا رو قبول ندارم و معتقدم ک کلا هیچ اثر خاصی نداره و فقط و فقط اون ی عده افرادی که می آن میسازنش صرفا می خوان واسه خودشون رزومه جمع کنن

اینا حتی اسمشون هم کپ زدن ب آیدی توئیترشون توجه کنید با همون نویسه ای هست که وبلاگ من و ایمیل و . ک مربوط به من میشه تقلید شده

Zaytoun

اسم اصیلشه اونم یه ریشه‌ی عربی داره ی فیلم عبری-اسرائیلی هم ب این اسم هست

Zaytoon 

هم می‌نویسن

Zeytoon

هم ی چند وقتی هست ک دارن می‌نویسن ولی خب اصلی‌هاش همون دوتای بالا هستن و این نوع نوشتن رو تقریبا میشه گفت من زیاد استفاده کردم و ی جورایی شناسه ی من تو شبکه های اجتماعی و فضای مجازی محسوب میشه

بهشون هم میگی شروع میکنن ب صورت باندی اعتراض کردن ک چ حرفاییه ک مینی و این جور چرت و پرت ها

*********

انتخابات اعضای ناظر بر نشریات دانشگاهمون دیروز بود و یه فضای مزخرف و به شدت دو قطبی  و کلا هم کاری ندارن کی قراره چیکار کنه و کاملا باندبازی شرکت میکنن و به هم فکرا و باند خودشون رای میدن هر کی هم خارج از خودشون هست انگار دشمنشونه و از اونجایی که اینا احتمال خیلی زیاد بعدا میشن مسئولین ی و مدیران رده بالای مملکت وضعیت میشه همینی ک الان هست

یادمه ی تعداد قابل توجهی از این بچه هایی ک کاندید شدن و دنبال این جوری رای جمع کردن هستن خودشون گلوی خودشون رو جر میدادن دم انتخابات ک چ وضعشه خاتمی گفته لیستی رای بدید شما چرا گوش میدید و این حرفا ولی الان واسه انتخابات خودشون داشتن همون کارا رو میکردند

وقتی امروز تو جامعه کوچک دانشگاه، بهم رحم ندارن انتظار دارید بعدا تو مسئولیت ی دغدغه ی مردم رو داشته باشن؟؟؟؟؟؟

امروز نتایج اومد و مثله سال گذشته هر 3 عضو ناظر ک حق ممنوع کردن نشر و پخش نشریات طرف مقابل و همین جوری الکی چاپ کردن نشریات رفقای خودشون رو دارن ،از ی تشکل انجمن اسلامی بودن

اسم خودشون رو گذاشتن انقلابی و مذهبی و دم از ولایت و . میزنن ولی جالبه بدونید انواع نشریات زنجیره‌ای دارن ک بعد از ۳سال هنوز هم حتی ی بار چیزی ازشون چاپ نشده و فقط واسه حق رای تشکیل شدن پارسال شمردم حدود 10 تا بودن ک تا حالا چاپ نشدن

ولایت مداری ک ،عنصر ولایتش حضرت علی ع باشه از این حیله ها و مکرهای کثیف استفاده نمیکنه و قطعا تو این جور موارد هدف نمیتونه وسیله رو توجیه کنه/اگر این طور بود تو اون شورای 6نفره ی امام علی ع همین ک میگفت من از سنت خلفای قبلی تبعیت میکنم و حتی اگه بعدها هم روش خودش رو میرفت ولی خب میتونست ب همین سادگی خلیفه بشه و عثمان و . راهی ب حکومت نداشتن ولی نگفت

خوشم نمی آد از خودم تعریف کنم ولی من تا الان 3 تا از موقعیت هایی ک بهم پیشنهاد شده بود رو بخاطر اینکه راضی نشدم به مسئول اونجا نگم ک دارید پول مملکت و بیت المال رو الکی هدر میدید و تفکر مدیرای دولتی همینه ک با آدمایی ک میخوان کار درست رو خوب انجام بدن مخالفت میکنید،پیشنهادشون رو رد کردم و بهم گفتن بیخیال پیشنهاد دادنمون شدیم آخرین نمونه ش هم همین دیروز بود

پ.ن0:

یکی از چیزایی ک باعث میشه ب انتخابم شک کنم و ازت بدم بیاد ب شدت حضورت تو اون تشکل و انتخاب شدنت با این باندبازی ها ب عنوان یکی از اعضای ناظر نشریات تو سال گذشته بود

امسالم ک اون پسر بیشعوره ک مثلا ی مدتی ب عنوان رئیس اون تشکل بود و این دوره هم ب عنوان عضو ناظر انتخاب شد واقعا نشون میده جای تو اون تشکل نیست

فقط دو مورد از کارای پسره رو بگم 

پارسال 3شنبه ی آخرسال ک کلاغم تو کل دانشگاه پر نمیزد این پسره با یکی از دخترای تشکلتون تو دفتر انجمن جلسه گذاشته بودن رفیقم اینو دید ی سری حرفا زد ک نمیتونم بگم

اون سری هم سر کلاس مجبور شدم پیشش بشینم با پشتیش داشت تک تک دخترای سر کلاس رو چ چادری چ غیرچادری آنالیز ابعادی میکرد ک آره فلانی عجب چیه و اون یکی فلانه

مثلا ب عنوان پرچم دار ولایتمداری تو دانشگاه و اون تشکل ی همچین فردی نماینده تونه و خااااک بر سر هر کی ک فک میکنه میشه ب اینا اعتماد کرد

پ.ن0.5:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.

بگم ک دختره واقعا دختر خوبیه ولی خب این جلسات تو اون تایم وجه خوبی نداره اونم زمانی ک کلا کسی تو دانشگاه نیست و دختر مردم رو میبره تو اون دخمه ک اسمش رو گذاشتید دفتر برادران و اون پسره خیلی **** هست

پ.ن1:

بعد از حدود ۳ماه از آخرین باری ک دیدمش میگذره دیروز خیلی اتفاقی پیداش شد ولی قبل از اینکه چهره‌ش رو ببینم یکی از بچه‌ها ی سوالی پرسید و نشد ک بشه:/

نتیجه‌گیری: سوال بی ربط و بیجا نپرسیم

پ.ن2:

نوشته بود:

همه چیه خواستگاری داشت خوب پیش میرفت ک داداش کوچیکه دوماد گفت داداش دستشویی دارم و پسره گفت انتهای اتاق ی راهروعه وسطاش دستشویی سمت راستیه هست برقش هم بیرونه

و همه ی حرفا تبدیل ب سکوت طولانی شد.

پ.ن3:

فقط اونجای خواستگاری ک بابای دختره جورابی ک دو هفته پیش گم کرده رو تو پای پسره میبینه

پ.ن4:

+ داداش من زورش بیشتره

-نخیرم داداش من زورش بیشتره

+خونه‌ی ما بزرگتره

-نه خونه‌ی ما بزرگ تره

+ماشین ما بهتره

-نه ماشین ما قشنگتره

+بابای من قوی تره

-نه بابای من قوی تره

+مامان من بهتره

-بابای منم همیشه اینو میگه

پ.ن5:

سلامتی دوست دختری ک تو مجلس عروسی پسره با عروس میرقصه و آروم تو گوشش میگه مواظب داداشم باش



آمریکا ما رو از چی می‌ترسونی؟؟؟؟؟

پ.ن۱:

نوشته بود

صبح زود پا شدم دیدم بابام داره حاضر میشه بره نونوایی

بهش گفتم:

بابا درسته من روز پدر برات استوری نمیذارم ولی بعیده اجازه بدم تو بری نونوایی

گفت:

اسکل من خودم نونوام

پ.ن۲:

نوشته بودن ک:

ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﻤﻮﻥ ﺎﺭﺳﺎﻝ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫ ﻮﻧﺠﻪ ﺮﻩ ﺯﺩﻩ

ﺍﻻﻥ ﺮ ﻪ ﺧﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻪ ﻧﻮ

(پیشاپیش سیزده بدرتون مبارک و‌این چرت و پرتا و اینکه حواستون باشه تو گره زدن اشتباه نکنید!!!)

پ.ن۳:

تو فیلمهای سینمایی بازیگر زن موهاش پیداس ولی تو سریال تلویزیونی باید حجابش کامل باشه

تو سینما بهش محرم میشیم؟

تو سینماها نصبه؟

احتمالش هست ما بازیگرو از تلویزیون بکشیم تو اتاقمون؟

سینما به مردم اعتماد داره صداوسیما نداره؟

دیوونه خونس اینجا؟

حالا فک کن حدود ی ماه دیگه من قراره خودم برم تو حوزه هنری و وا وی لا:/


چشمهایش حرارت محض است

ربنا آتنا عذاب النار

حسین صیامی


پ.ن1:

قال :

"انقلاب 57 کار انگلیس بود"

این بشر انقدرا هم رد نداده بود فک کنم چیزخورش کردن

من حرفی ندارم :/

پ.ن2:

شنیدید ترامپ گفته:ملک سلمان پای پلکان هواپیما منتظر ما بوده و سه با دست ملانیا رو بوسیده و من بهش گفتم سه تا کافیه.

فک کن ملک سلمان عجب *****ایه ک ترامپ میگه ملانیا رو ول کن.

پ.ن3:

سنجش/مجلس خیلی عمه‌ای.

پ.ن4:

رفتم هماهنگی کردم ک بعد از امتحان المپیادم(14ام) برم تو این مجموعه جدیده ی سری کارا انجام بدم،تا اون موقع هم کنکور ارشد رو داده بودم و این صوبتا و با خیال راحت میرفتم سر کارای شرکت و پروژه ی کارشناسیم رو انجام میدم، باهاشون اوایل اسفند صحبت کرده بودم ک چون کنکور دارم تا وسطای اردیبهشت نمیام،اون بنده خدایی ک باهاش حرف زدم چون هم دانشگاهی بودیم اکی داد بعدا با رئیسش هم  حرف زدم اون در جریان این قضیه نبود بعد ک فهمید با ارفاق گفت چون کلا 40 روز بیشتر نیست اکیه/الان مجبورم فردا برم استارت کارای اولیه رو بزنم ک این بندده خدا هم دانشگاهی ما ضایع نشه

پ.ن5:

اگه بگن تا فردا همین موقع فقط زنده‌ای

تا فردا همین موقع فقط آدم می‌کشم.

یکی رو با تفنگ ، یکی چاقو ، یکی با طناب ، یکی رو خفه کنم ، سوزوندن ، هل دادن و روش های دیگه .

چقدر میتونه آرامش بخش باشه اینکار


من رفتم تو غار سرپرستی دو تا بچه خفاش یتیم رو بر عهده گرفتم تا بابا ننشون پیدا نشه وقت نمیکنیم بیام بیان گفتم ک در جریان باشید
پ.ن۱:با احترام تمام باید ی داد بزنم ک چ خبرتونه ک میخواید برید؟؟
پ.ن۲:اسم بچه هام هم کنکورارشد و المپیاد دانشجویی هس: d

میشه ی نظری در مورد "حوزه هنری" بدید؟

اینکه میشناسیدش یا نه و اینکه نظرتون چیه راجع بش

میگن ک :

حوزه ی هنری یه نوع حوزه است که یه ا و طلبه ها نقاشی و کار دستی یاد میدن!

تا اونجایی ک من در جریان قرار گرفتم نظرات مثبتی درموردش وجود نداره

ی مجموعه ای هست ک هم انقلابی ها باهاش مشکل دارن هم ضد انقلابا!!

کلا داغون و فلان

و اینکه میگن ی هنرمند بهشون بدید کارمند تحویل بگیرید

حالا بازم شما نظر بدید در حد همون ک نمیدونم هم بنویسید اکیه

پ.ن1:

میخواستم حال "لاله خانم" /"پشت ابرهای سیاه"/"فاطمه خانم"/"هوهو نوشت"/ ! بپرسم ولی از اونحا ک میدونم میاید حاشیه درست میکنید و. حالا ایشالله ک خوب باشن

پ.ن2:

تو همان شیرینی دوران کودکی هستی که می‌گذاشتند بالای کُُمد. ومن هنوز دستم به تو نمی‌رسد. :/

#مریم_قهرمانلو

پ.ن3:

میگه از یه دختره پرسیدم چیکار می‌کنی گفت با دیبالا حرف میزنم گفتم اوه اون فوتبالیست معروف؟ گفت فوتبالیست چیه،غمگینم دالم با دَل و دیبالا حلف میزنم 


این دنیا ی مدال المپیاد، ی کنسرت جولیا پطروس و سه هزار دلار پول بهم بدهکاره
پ.ن۱:
میخواستم بنویسم کنسرت جولیا پطروس با دوست دختر مهربون لبنانیم بعد دیدم من ک اهل اینجورکارا نیستم
پ.ن۲:
بعد کنکور یادم بندازید ی مقایسه درمورد کنسرتهای اونا و کنسرتهای ما داشته باشم و ی بخشایی از کنسرت ۲۰۱۶ش روبذارم
پ.ن۳:
اینکه چرا الان نمیذارم یکیش بخاطره اینه ک درس دارم میخونم ودوم اینکه آهنگه عربی با لهجه لبنانیه و احتمالا عربی‌تون اندازه من خوب نیس(صرفا واسه شوعاف!)
بعدا نوشت:
اینکه من آهنگ‌های مورد علاقه‌ی خانم‌ت(خانم‌هاتون) رو میدونم واسه اینه ک با هم بزرگ شدیم/اینا تازه اولشه و اصلا قصد نوستالژی بازی واسشون ندارم وگرنه این قصه سر دراز دارد

یکی هم بود میگفت:

آدم با ارزشی باشید 

ولی وقتتون رو برای اثباتش به دیگران تلف نکنید

پ.ن1:

شما به من میخندید چون من فرق میکنم

منم به شما میخندم چون همتون مثل همید

پ.ن2:

تو از پیروزی هایی میگی که واسش نجنگیدی

من از باخت هایی میگم که واسش جنگیدم

باید با افتخار بگم ک اون یکی مقالمه‌مون تو اون یکی کنفرانس هم پذیرش نگرفت:(

فدا سرت ❤امین جان❤،اون دو سری که باهم بودیم به اندازه کل دنیا می ارزه هرچند که منم دوس داشتم بشه ولی خب حداقلش اینه اون خاطرات محاله فراموش من بشه و اصن بوس بر تو باد

پ.ن3:

اگه بگیره تا هفت نسل بعدمون در آرامشن اگه نگیره هم ی نمره‌ی درس ۳واحدی‌مون حداکثر 2 نمره کم میشه

ولی اگه بگیره.

ب قول یاسر بینام تو آهنگ سلام رئیس:


رییس با این پول من غرورمو میخرم پول میدم واسه امنیت میهنم

آب میخرم واسه آتیش عقده هام آتیش انتقام از زالو های بیشرف

.

رییس با پول میشه لات هفت دولت شم نسلتونو میخرم با یه جفت کفشم

دست چکو میذارم رو میز تحریم میگم ۵+۱ کلا چند


ما زیر کشور زور که نمیریم تو هم واسه ی ما پول که نمیشی

حالام که با دنیا درگیر شدم حق میدم نشه کشورو تامین کنن


من راست میگم و نقاب بقیش من راست میرم راهو نگاه به بقیم

نمیکنم چون این بهترین راهه من سرباز اقتصاد مقاومتیم.


لامصب جوری ریسکی هست ک استادمون با اون همه سابقه می‌ترسه بگه نرید دنبالش؛ بزرگوار با اون سنش قطعا حالیش نمیشه داستان چیه ولی خب میگه تیم‌تون قویه و اگه بتونید خیلی خوبه بالاخره باید از ی جایی شروع کرد،ایمان و اعتماد این بشر نسبت به ما رو اگه خودم نسبت به خودم داشتم الان معلوم نبود کجاها بودم.

#طراحی_و_ایجاد_واحدهای_صنعتی

پ.ن4:

راسته میگن وحشی بافقی وقتایی که شاگرداش شعراشو نمیفهمیدن گازشون میگرفت؟


از این عصر خسته‌ام.

برگردیم به هزاره‌های دور.

من با پوست خرسی.

که زمستان‌هایمان را خوابیده.

برای تو بالاپوشی بدوزم.

و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کرده‌ای.

عکسم راروی دیواره‌ی غارمان بکش!

مرا به هزاره‌هایی ببر .

که غروب‌ها.

با شکاری تازه به خانه می‌آمدی.

و قلب من تنها آتشی بود.

که کشف کرده بودی!

#رویا_شاه_حسین_زاده

این متن دخترونه هست و من پسر هستم!


ب جز ی خاطره ی خوب واسه یکشنبه قبل انتخابات۹۶کلا اردیبهشتی نبوده ک بگذره و زخمیم نکرده باشه
المپیاددانش آموزیم۱۱و۱۲اردیبهشت بود
المپیاددانشجوییم۱۲و۱۳اردیبهشت هست
(اینو دیگه خدا رحم کنه)
بدی این دفعه اینه ک خونواده خبرندارن و قاعدتا درکی هم از اوضام وجود نداره و من هم همش خودخوری احتمالا جمعه،بعد امتحان کارم ب سرم بکشه ببینید کی گفتم
حالا شما هی بگید اردیبعشق و این صوبتا

من مطمئنم  تو جهان موازی ؛رضا ب این بغل دستی المپیادی‌م(خانم مشاور)پیشنهاد داده ک باهم برن نمایشگاه کتاب و خلاصه باب آشناییتی باهم ریختن*_*

بد شما نباشه ی دختر خانمی تو المپیاد روانشناسی شرکت کرده بود از اونجا ک همه تو سالن پیش هم امتحان میدادیم این بنده خدا پیش من بود خداییش دختره خوبی بود/ ولی متاسفانه اتفاق خاصی نیافتاد

شاید بپرسید ک تو رفتی المپیاد امتحان بدی یا دختر مردم رو دید بزنی باید بگم ک شما تو دوروز حدود ۹ساعت پیش ی نفر بشینی و اون فرد هم با جلوییش(دوست همدانشگاهیش) صحبت کمنه متوجه حضورش نمیشی اونم از فاصله‌ی کمتر از ۶۰سانتی پیش هم؟؟؟؟؟

‏یکی از استادامون همیشه بهم میگفت تو ک کلا با ریاضی و مدل سازی و مهندسی کار می‌کنی بهترین انتخاب واسه ازدواج از بچه‌های علوم انسانی و ادبیات و معارف و این جور چیزاست

همیشه حس می‌کردم ب غایت چرت میگه اصن می‌گفتم تا اینکه المپیاد دانشجویی کلا شاخص های خانم بودن و نخبه بودن و رو واسم عوض کرد و فهمیدم زیاد بیراهم نمیگه! +_+

ب گزینه‌ی فرا رشته‌ای یادم باشه فکر کنم حتما

ایشالله ک این مرحله باهم بالا بریم و اونجا دیگه واقعا باب آشنایی رو باز کنم

**********

دم همه‌ی اونایی ک روز معلم رو تبریک گفتن گرم (دم اونایی ک قصد داشتن و یادشون رفت هم همچنین) و ایموجی گل

باید ی چیزی رو بگم ک 

بزرگواران شهیدمطهری حتی ی روز هم تو مدرسه درس نداد و اساسا استاد دانشگاه بود

پس اصل اینه ک ۱۲اردیبهشت روز استاد باشه تا روز معلم

‏ی سری ی دختره با دوستش اومده بود سر کلاس من

بعد کلاس؛من داشتم می‌رفتم سلف حواسشون نبود من پشتشونم داشت ب دوستش میگفت اسم کوچیکه این TAتون چیه خیلی باحال بود من ک روش کراش دارم

می‌خوام بگم حتی اون دختره هم امسال بهم تبریک روز معلم نگفته -_- این دانشجوهام چشونه حقیقتا؟؟؟؟؟

البته بابابزرگم به طور خاص زنگ زده بود ک می‌خوام رضا تبریک بگم ولی چون اون موقع من سر جلسه امتحان بودم نتونستم گوشی بگیرم اما درستش اینه ما باید بهشون تبریک بگیم چون ک جدای از اینکه خودش میرزای محل بود دخترش و عروسش و دوماداش و پسرش و حتی نوه‌ی محبوبش(ک من باشم!)معلم یا استاد دانشگاه هستن!!!!

‏شما برو بگو من تا سن ۲۱سالگی‌م ب ۱۷۰نفر از دانشجوهای پلی‌تکنیک جبر خطی درس دادم و هیچ کدومشون هم روز معلم رو بهم تبریک نگفتن

اگه ازت تست الکل نگیرن قطعا ب جرم تشویش اذهان عمومی ی حبسی چیزی واست می‌نویسن»_«

+++++++++++++++++++++

طرف یه جوری تو بیو نوشته اگه میخای تا ابد تو قلب یه اردیبهشت ماهی بمونی هیچوقت بهش دروغ نگو 

انگار ما اسفندیا بهمون دروغ بگند از خوشحالی یه هفته طرفو شام و نهار میبریم رستوران :/

++++++++++++++++++++

شما ‏دو روز مونده ب المپیاد دانشجویی عصب کشی دو مرحله‌ای دندون نکردید و سه تا پنی‌سیلین نزدید که عشق و عاشقی یادتون بره


طرف خودش سال به سال حالمو نمی‌پرسه و هر وق مشکل داره و کمک می‌خواد میشم رضا جون‌ش

ی سری هم ک بهش گفتم حالم خوب نیس برگشتنی ک میرم سمت خونه پیشم باش ی موقع تو مترو یا اتوبوس یچیزیم نشه بعدش برم درمونگاه،تا ۸ شب دانشگاه مونده بود ک ب قول خودش ب کارای درسی برسه(البته زر میزد داشت می‌پیچون منو بعدا فهمیدم این قضیه رو)حالا ک اتفاقی امروز تو صحن دانشگاه میبینیش میگه چطوری بی معرفت حالی نمی پرسی،دلم واست تنگ شده بود،از راهنمایی ک باهم بودیم قیافه‌ها خیلی عوض شده(نمیدونم اصن چ ربطی ب موضوع و خوش و بش داشت!!)

بعد سلام سعی کردم با حداقل حرف،صحبت رو خاتمه دادم

بهش گفتم:

+ خوبه عوض بشیم عوضی نشیم

+{ی چیز دیگه ک میخواستم بگم با محتوای دلش تنگ شده بود ولی چون دخترا هم این پستا رو میخونن نمینویسم ولی اگه پسرا خواستن پیام بدن بگم}

بعدش گفت من گوشیم خراب شد شماره‌ت رو گم کرده بودم انقدا هم بی معرفت نیستم تو یادم بری، اومدم دانشکده تون نبودی از هر کی هم پرسیدم رضا کجاست گفت نمیدونیم،تازه ب بچه ها هم گفتم شماره ت رو بدن گفتم نداریم

بهش گفتم کلاس دارم داره دیر میشه رفتم

باید بگم ک من 2سال و خوردی تو دانشکده درس دادم و تقریبا همه ی ورودی های 95 و 96 من رو میشناسن و یا شماره یا آی دی م رو دارن/همه ی دوستای مشترکمون شماره ی من رو دارن/من تو این چند وقته اصن ی خلوت درست و حسابی ک برم ی جا تو دانشگاه قائم بشم ک کسی من رو پیدا کنه نداشتم و کلا تو دانشکده بودم،جدای از اینا از دانشکده ی خودشون (عمران) حتی بعضی از بچه ها شماره ی من رو دارن و این بهونه هاش کاملا ی فرار رو به جلو بود

*********

هل ترید أن تعرف سرّ قوّتی؟

لا أحد أحبّنی حقاً قط.

می‌خواهی راز قدرت مرا بدانی؟

هیچ‌کس هیچ‌وقت واقعاً مرا دوست نداشت.

_ غاده السمان

**********

امروز رفتم ب اون یکی استادی ک خیلی دوسش دارم کادوش رو دادم(من کلا امسال ب دو تا از استادا کادوی کتاب دادم و بقیه رو با پیامک یا ایمیل یا . تبریک گفتم) این دو تا بنده خدا رو خیلی وقته باهاشون دیگه کلاس ندارم

خاطره ی خاصی ک از این استاده دارم اینه ک امتحان ایشون باعث شد من ی خورده بیشتر با ی بنده خدایی آشنا بشم داستان اون روز هم اینجوری بود ک ی امتحان دوشنبه داشتیم از ی مبحث نسبتا سخت و تقریبا من جزء معدود دانشجو هایی بودم ک این بخش رو بلد بودم (اون اکیپی هم ک اومدن از من کمک بخوان واسه تایم بعد اون کلاس بودن)ولی خب از اونجا ک من ی پسری هستم ک رفتارام(حداقل اون موقع) ی جوری بود ک دخترا خیلی سمتم نمی‌اومدن و سعی داشتن آخرین گزینه ای ک ازش کمک میخوان من باشم اولش یکی از اون اکیپ دخترونه ب دوستم تلگرام پیام داد ک آقای *** شما این بخش رو بلدید ما ی چند نفری هستیم کمک میخوایم اگه میشه بهمون یاد بدید ما طبقه 3 منتظرتونیم،اونم گفت والا من دوست دارم کمک کنم ولی خودم از رضا ی سری سوال پرسیدم و اون بهم گفته،خداحافظی کردن و تموم شد، حالا من  هم اون موقع طبقه ی سوم کلاس داشتم،رفتم تو کلاس نشستم ولی خب استاد انگار قرار نبود بیادو دانشجوهای دیگه هم از این موضوع خبر داشتن سر همین موضوع فقط من بودم و ی دانشجوی دیگه اینا دم در ی شورای می گذاشتن ک یکیشون بیاد بهم بگه به ما یاد بدید و فلان،بعد تیکه هایی ک مینداختن جالب بود مثلا از صدای یکی از بچه های تقریبا بدحجاب می گفت ک من برم بهش بگم قطعا ن میگه و بیخیال و . و. ک تصمیم شد یکی از بهترین دخترایی ک تو عمرم دیدم بیاد و به من بگه میگفتن از بین ماها شاید فقط ب تو جواب بده دختر ب این خوبی و فلان(اونجا بود ک فهمیدم هم من و هم اون ی جای کار رو درست رفتیم ک ما رو ب این ویژگی میشناسن)اونم خجالت زده با یکی دیگه از بچه های چادری اومد ک بیاد ب ما یاد بدید و . البته ک من با درس دادن مخالفت کردم و گفتم ی دست نویس مینویسم توش کامل توضیح میدم میفرستم براتون و . ک همینم شد و نمره ی اون امتحان رو من چک کردم بالاشده بود(استادمون نمره ها رو میزد پشت اتاقش)البته ک اتفاقای دیگه(اشتباهای دیگه ی من هم)اتفاق افتاد ک الان ک فکرش رو میکنم مطمئنم قطعا اون حرفا رو تو ایمیل بهش نمیزدم ولی خب نتیجه ی قشنگی داشت اینکه از اون ب بعد ی جورایی تصور میکنم نسبت ب اینکه بقیه دوستاش بیان ب من ی چیزی بگن یا مثلا جزوه ای و . ایشون ی گارد دفاعی میگرفتن ک بیخیال این پسره بشید و . (البته ک تصور من بوده شاید)

لازمه بگم ک این استادمون من رو هم ب عنوان ی دانشجوی خوبش و هم ب عنوان ی پسر انقلابی بسی دوس میدارد خودش هم خیلی اخلاقا و هم انقلابی بودن آدم بالایی هست و از اون دزفولیای اصیل(نمیتونم بگم چ نقشایی داشته چون ظاهرا خیلی مهمه و نباید گفت

**********************

یکی بیاید و نسلِ ما را تکان دهد

ما نسلِ

دوست داشتن‌های

ته نشین شده‌ایم

علی_قاضی_نظام

******************

هممون تو زندگیمون اشتباه کردیم

و پشیمون

ولی هممونم یکی دوتا اشتباه داشتیم ک دوسشون داریم

پس:زنده باد اشتباه خوب من.

****************

ای نسیم صبحگاهی حد خود را حفظ کن

چادر بانوی من دارد به دستت میخورد.


با این تهدیدی که در مورد برجام کرد فقط یه چیز میتونه آرومم کنه

ماه عسلی که فردوسی پور اجرا کنه، تیتراژ رو هم بدن شجریان بخونه.

پ.ن1:

تو اولین واکنش نسبت به اقدام ایران اتحادیه اروپا اعلام کرد ضرب الاجل برای برجام و اقدامات بانکی از طرف ایران را به رسمیت نمی شناسند

گاو بگم باید اون دنیا جواب پس بدم نسبت به گاو ها

پ.ن2:

واسه همه گنن‌هاتون مرسی

واسه همه پیگیری‌های گنن‌هاتون مرسی

#برجام

پ.ن3:

آن کسی را که در این ملک،سلیمان کردیم 

ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است

پ.ن4:

ناو آبراهام لینکلن آوردن خوراک هک کردن مثه RQ170ه

ترامپ رسما رد داده آخه کدوم خری واسه کشوری که تو موشک های کنترل شونده و خودکار و موشک های زمین به دریا و کلا صنعت موشکی غول مرحله آخره جهانه ، ی هدف نیمه متحرک میفرسته؟؟؟

اینکه گفتم غول مرحله آخر جهان به استناد صحبت های ی بنده خدایی از اسرائیل بود ک میگفت ایران تو دقت موشکها حرف اول رو میزنه و از اونجا که ماها دنبال تخریب بیشتریم سراغ دقت نمیریم و فناوری موشک نقطه زن بیشتر از بقیه ی موشک هاست

تازه ما بارها و بارها پهبادهامون از فعالیت های روی ناوهای آمریکایی فیلم گرفتن و آبروی اساسی تو جامعه ی نظامی از آمریکا رفته

و اینکه ناو هواپیما بر سرعتش پایینه ما ی موشک داریم ب اسم هود ک دریا به دریا هست و سرعتش به اندازه ی سرعت موشک های هواییه

ی دور اگه وقت دارید در مورد شهید مهدوی هم سرچ بزنید بد نیست

پ.ن5:

فرمانده هوافضای سپاه آذر ۹۷: پایگاه‌های آمریکا گوشت زیر دندان ما هستند و تکان بخورند آن‌ها را می‌زنیم.

پ.ن6:

مسیر ناو شون از باب المندب رد میشه فک کن بغل یمن که تو پرچمشون الموت الاسرائیل و الموت امریکا داره دارن ایران رو تهدید میکنن

خوش خیال کی بودی تو عمویی

پ.ن7(در تکمیل پ.ن1):

رمان «ستاره خواران» درمورد سرگذشت ی مرد دیکتاتوری هس به نام "خوزه آلمایو" تو آمریکای لاتین که سرانجام پس از سال ها دیکتاتوری، به دست مردم انقلابی گرفتار میشه.(البته من هنو کاملش رو نخوندم و فقط کتابش رو امسال از نمایشگاه گرفتم)

ی جا داره میگه:

از زمان داروین عموماً بر این باور بوده‌اند که انسان از اعقاب میمون است، اما این موضوع با لحاظ کردن برخی جوانب تاریخ و اجتماع معاصر، و در نظر گرفتن اینشتین، فروید، بمب هیدروژنی، خوزه آلمایو، دیکتاتوری‌ها، اتاق‌های گاز و اعدام‌های دسته جمعی، ادعایی مهمل می‌آمد، و صرفاً ادعایی بود در جهت بی حیثیت کردن میمون‌ها و امید واهی بستن به نوع بشر!


شاید ی سال پیش همین موقع تو اون شرکت قبلی بودم و ی نفر می‌پرسید خب ک چی تو با این سن‌ت تو اوج جوونی جدای از هم نسلای خودت این همه تلاش و کار و شرکت و فلان و کوفت و زهرمار خب تهش ک چی؛واسش قطعا جواب قاطع داشتم

الان ولی تو این مجموعه جدیده ک حقیقتا ملت تباهن بخدا بیت المال و بودجه‌ی فرهنگی کشور رو می‌خورن خروجی‌شون در حد ۱ساعت اونم میشد ب صورت دورکاری کل کاراشون رو انجام داد؛جدای اعصاب خوردی بابت این حرکت ها اینکه بخوای خلاف کارای این جماعت کار انجام بدی انواع انگ‌ها رو احتمالا خواهند زد(البته ک بین مال حروم خوردن و انگ خوردن قطعا من خارج شدن از مجموعه رو ترجیح میدم ک ب مال حروم خوری و کارمندی شدن تو این مجموعه‌ها نیافتم)و امان از مدیریت‌ومدیریت‌وذهن دولتی مسئولین این مجموعه

ولی خب جدای از اینا الان بحثم با خودم اینه ک خب ک تهش چی؛مع الاسف الانا واسش جواب ندارم -_-

و من از خود گمشده‌ام

از من شده‌ام خسته/بی من تر از اینم کن

پ.ن۱:

اینجا **** **** مرکز جهان،آمریکاترین حالت ممکن و کسی هیچ غلطی نمیکنه و واسه ی برنامه ریختن رو سیستم باید نامه نگاری کرد میگم من خودم اجازه دارم بریزم میگه نه؛ما باید بریزیم میگم نرم‌افزارا رو داری میگه نه،کلا تباهم

تازه کاره من زیاد با نرم افزار نیست و در حد اینکه ی ورود و پی‌دی‌اف باز کنه بسه

همین شده ک دیگه لپ‌تاپ میبرم باخودم

پ.ن۲:یارو حدود ۴۵دقیقه ی اتاق ۳۰متری رو قدم میزنه میگه می‌خوام فکرم باز بشه تازه حقوق ثابت هم میگیره،بزرگوار مسئول R&Dو اونی ک فک میکنه یکی دیگه هس

هیچ جا صفای **** رو نداره حتی نمازخونه ش رو

پ.ن۳:

بزرگوار تو را من چشم در نوتیفیکیشنم …

ی خبری از زنده بودنت بده

دوباره چرا کاندید تشکل ****** شدی؟؟

تو ک داری فارغ التحصیل میشی و اصن این دوره‌هم نفوذ بزنم رای نیاری قشنگ رکورد محسن رضایی میرقائد و و قالیباف رو تو کاندید شدن و رای نیاوردن میزنی

آدم باش انقد کاندید نشو بیشعور ی

البته اگه فارغ التحصیل نشی یعنی من ی شانس دارم ارشدم رو دوباره امیرکبیر و این خراب شده برنم و حداقل ی ترم دیگه ببینمت من ارشد تو کارشناسی!

پ.ن۴:

لا ارید ان اذکرک، ولا استطیع نسیانک.

نه میخوام یادت بیوفتم و نه میتونم که فراموشت کنم.

غادة السمان

پ.ن۵:

مثلا انقد غیرتی بشی واسش ک ب خدا بگی از گردن محبوبم فاصله بگیر یه چی بهت میگما

(البته حضرت علی ع غیرت زیادی نسبت ب زن رو آفت زن‌ها میدونه)

پ.ن۶:

ن اینکه سرم خیلی شلوغ باشه؛بیشتر از اینا هم بوده فقط خودمو تو خودم گم کردم

پ.ن۷:

معراج من این بس که در این کوچه بن بست

یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را.

حامد_عسکری

(کوچه‌ی دانشکده‌ی ما بن‌بست سعید نام دارد)

پ.ن۸:

تنها فایده‌ی اپلای این باشه ک دوسالی از این زندگیم خارج‌بشم،همونم راضی‌ام

کاشکی ک میشد انتقالی بگیرم برم لبنان

پ.ن۹:

 ن نمی‌خوام جلوت این بحث رو‌ بازش کنم

ن نمی‌خوام با غم تنهایی سازش کنم

ن غرور اجازه میده ب تو خواهش کنم

ولی من دلم پر میزنه موهات رو نوازش کنم .


دوستت دارم چنان سان که بی آنکه ببینمت

بی آنکه ببوسمت ، بی آنکه لمست کنم

و طنینِ نفسهایت را 

در آسمان اتاقم حس کنم؛

از فاصله ها دلواپسانه

در کنارت ایستاده ام

تو کجایی.؟

تو کجایی.؟

#امید_آذر

پ.ن1:

مثلا بعد از چند ماهی که ندیدیش یکی رو تو قد و شمایل اون ببینی که ده ها متر باهات فاصله داره و داره دور میشه و تو هیچ وقت بهش نرسی

خدایا بزرگوارا نکند ما به تماشای جهان آمده ایم؟؟؟؟


+کراش؟

-نه تو بگو جذاب دست نیافتنی

***********

این متنه هم قشنگ بود خوشم اومد ازش-_- نویسنده ش رو فعلا نمیدونم

در کودکی عاشق بادکنک بودم

امکان نداشت با پدر و مادرم به سوپر مارکت بروم و برای بادکنک پا زمین نکوبم

اولین بادکنکی که داشتم را همان روز اول در دست هایم گرفتم و محکم بغلش کردم. ولی ترکید.

فهمیدم همان اول نباید خیلی دوست داشتنم را نشان بدهم.

نباید خیلی محکم بغلش کنم طاقتش را ندارد می ترکد!!

بادکنک بعدی را بیش از حد بزرگش کردم ظرفیتش را نداشت. آن هم ترکید.

فهمیدم نباید چیزی را که دوست دارم بیش از حد بزرگش کنم


بادکنک بعدی را که خریدم حواسم بود. نه دوست داشتنم را زیاد نشان دادم نه بیش از حد بزرگش کردم ولی آن هم برای من نماند

بردمش پیش دوستانم و در یک چشم بر هم زدن صاحبش شدند!!!!

بادکنک بعدی را خیلی اتفاقی از دست دادم وسط روزهای خوبمان وقتی همه چیز خوب پیش می رفت افتاد روی بخاری و تمام.

رفتم سوپر مارکت محله و یک بادکنک دیگر خریدم

همان جا به آن نگاه کردم و گفتم تو آخرین بادکنکی هستی که دوست دارم.

رفتم خانه و آن را در کمد گذاشتم.

نه بغلش کردم. نه زیاد بزرگش کردم. نه به کسی نشانش دادم. اینطور دیگر هیچ خطری تهدیدش نمی کرد.

یک دوست داشتن یواشکی. یک دوست داشتن از راه دور. یک دوست داشتن بدون روزهای خوب و شاد.

هر چند وقت یک بار می رفتم سراغش تا مطمئن شوم هنوز هست.

یک روز وقتی رفتم سراغش دیدم که خیلی کوچک شده. خیلی پیر شده.

همان جا بود که فهمیدم دوست داشتن را باید یاد گرفت. فهمیدم به دست آوردن کسی که دوست داری تازه اول ماجراست. دوست داشتن نگهداری می خواهد.

من بادکنک های زیادی را داشتم ولی دوست داشتن را هیچوقت یاد نگرفتم.


ای جانم به پرچم حرم امام رضا قربونش برم

چه خوش سلیقه انتحاب شده

 

"نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ"

یا صاحب امان ادرکنی

 

من رو هم تو دعاهای خیرتون یادتون باشه

واسه هم دیگه دعا کنیم به خصوص آلاءخانم،کنکوری هامون،واسه نبات،لاله خانم،جناب قدح،دادا 

محسن،بهنام،,واسه محبوبه خانم و شاگردشون،واسه بینام خانم،خانم آساره،miss writer،نارتی تی،ابوصامد،محمد،فاطمه سادات خانم،زینب السادات بانو، آقا آرمان عزیز،ماجده خانم،دلآشفت،خانم پایدار،یاقوت خانم،"هم نام بانوی بینشان"،مهسا خانم،آقا سعید عزیز، و خانم مبهم،صاحب وبلاگ "پس از تو" وو خانم هیوا" هومورو و فیروزه خانم و .

و همه ی اونایی که اسمشون رو نمیدونم و یادم رفت یا نمیشه گفت

سیدحسن نصرالله عزیز و رهبری و هم همچنین


ای جانم به پرچم حرم امام رضا قربونش برم

چه خوش سلیقه انتحاب شده

 

"نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ"

یا صاحب امان ادرکنی

 

من رو هم تو دعاهای خیرتون یادتون باشه

واسه هم دیگه دعا کنیم به خصوص آلاءخانم،کنکوری هامون،واسه نبات،لاله خانم،جناب قدح،دادا 

محسن،بهنام،,واسه محبوبه خانم و شاگردشون،واسه بینام خانم،خانم آساره،miss writer،missbell نارتی تی،ابوصامد،محمد،فاطمه سادات خانم،زینب السادات بانو، آقا آرمان عزیز،ماجده خانم،دلآشفت،خانم پایدار،یاقوت خانم،"هم نام بانوی بینشان"،مهسا خانم،آقا سعید عزیز، و خانم مبهم،صاحب وبلاگ "پس از تو" و "خانم هیوا" هومورو و فیروزه خانم و .

و همه ی اونایی که اسمشون رو نمیدونم و یادم رفت یا نمیشه گفت

سیدحسن نصرالله عزیز و رهبری و هم همچنین


هوا را میبینی؟؟؟؟تکلیفش با خودش معلوم نیستمی‌باردنمی‌بارد.گرم است.

سرد است.طوفان میکند. می‌سوزانددرست مثل تو

یک ناپایداری مطلق.

علی قاضی نظام

//////////////////

پ.ن1:

بعد از ظهری توئیت زده بودم که:

"کاش میشد امروز نرم سرکار بشدت نه حال دارم نه میتونم فکر کنم

برم بازده خاصی نخواهم داشت احتمالا :/ " 

ی خورده بعد ترش در حالی که کشون کشون خودم رو به در دانشگاه میرسوندم تا برم سرکار تو راه نوشتم که 

"کاشکی من با **** بودم و الانا میومد پیشم ی ماچ و بغل می‌کردیم خستگی و بیحالی تموم میشد 

و می‌گفت رضا جان برو بعدش باهم افطاری میریم خونه مامان اینا"

ی بنده خدایی میگفت موقعی که خسته شدی یاد بگیر استراحت کنی نه اینکه کنار بکشی

میخوام بگم که من هم ایده واسه تغییر دنیا دارم هم نیازش رو دارم هم زورش رو اما انگیزه ش رو ندارم

فعلا هم بقول خودم بشدت خستمه!

/////////////////

پ.ن2:

خوبی و بدی جایی که فعلا تا قبل کنکورم موقت دارم میرم کار میکنم اینه که بشدت داغونه

خوبیش اینه که اینا قدر ی مهندس صنایع رو میدونن چون به مشکل برخوردن و دنبال یکی هستن که بلد باشه فکر کنه و عارضه یابی کنه و اونو به مسئله تبدیل و بعد حل کنه و بعدش بده واسه اجرا(کامل ترین تعریف از ی مهندس صنایع همینه که گفتم!!) بدیش اینه که بشدت داغونن و میری سرکار ی متن ی صفحه ای دستورالعمل مینویسی با دو نفر صحبت میکنی میفهمی اون چیزی که نوشتی خیلی دور از واقعیته و اینا خیلی باهاش فاصله دارن و همین جوری الکی وقت میگذره(البته اینو بگم وقتم رو معمولا نمیذارم تلف بشه خودش میگذره چون بودجه بیت المال میگیرن و حقوق منم (پروژه ای البته) از همون پولاست من حتی واسه چک کردن اینترنت و . هم از اینترنت شخصیم استفاده میکنم)

خستمه بشدت نه انگیزه ی خاصی دارم و نه فعلا انرژی خاصی واسه گذروندن

//////////////////////

پ.ن3:

این تغییر کنکور هم باعث شده که زمان المپیادنهایی تغییر کنه و بیافته و تو مرداد ماه که من فقط میتونم به مادر و خواهر مسئولین مجلس که واسه رای شون تن به همچین کاری دادن سلام بدم و حالا حالاها درگیر درس باید باشم

اوایل تیرماه هم جشن پایان دوره ی کارشناسیمونه که قراره احتمالا با خونواده باشه،امیدوارم **** با خونواده ش بیاد و منم با خونواده البته که میدونم نمیشه و درود تو روحت دنیا

////////////////////////

پ.ن4:

أننی وجدتک لأضیعک و 

أحببتک لأفقدک

یافتمت تا ازدستت دهم

و عاشقت شدم تا دلتنگت شوم.

#غادة_السمان

///////////////////////

پ.ن5:

آهسته در گوش‌ت بیا چیزی بگویم

پیراهنم پیراهنت را دوست دارد.

//////////////////////

پ.ن6:

فردا شاید رفتم با ی مشاور حرف زدم البته خوشم نمیاد ازشون ولی تو شرایطی که نه دوستی دارم که باهاش حرف بزنم و نه خونواده میفهمن که خستمه چاره ای نیست،البته اگه وقت داشته باشن

//////////////////////

پ.ن7:

فردا شاید بیشتر بمونم واسه کار نه این که کار داشته باشم فقط دوس دارم دیرتر بیام خونه :/

/////////////////////

پ.ن8:

چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟

هیچ یک! من چو کبوتر؛ نه رهایم، نه اسیر

فاضل نظری

//////////////////////////

پ.ن9:

بالاخره یکی باید باشه که بشه باهاش رقصید.

/////////////////////////

پ.ن10:

کاش میشد این مراسم آخر دوره کارشناسی رو مثه این خارجیها هر کی با ی دوست میرفتن و از این رقصای نیمه باله ی خاک بر سری انجام میدادن و این جور صحبتا برگزار بشه که خب نمیشه

//////////////////////

پ.ن11:خدایا بسه دیگه خسته شدم

//////////////////////

پ.ن12:میگفت چون تو قرآن سر گرفتی بخشیده میشی اما کارگری که از خستگی خوابش برده نمیشه

 پیامبر اکرم (ص) :

|هر کسی شب هنگام بر اثر جستجوی حلال، خسته به خواب رود،آمرزیده خفته است.|

[ آثارالصادقین]


دیشب خونوادگی ی خیابون پایین تر از ولیعصر دعوت بودیم شدیدا تحریک شدم که خونواده رو ی سر ببرم افطاری دانشگاه و ی سر هم بریم محل کار جدیدم(اون جا هم اتفاقا افطاری بود) و ی سر هم بریم ولیعصر گردی ولی متاسفانه به محض برگشت از اونجا(بعد افطار خوردن) به سمت ماشین پدرجان مقصد خونه رو تو گوشی زد و همه‌ی این ایده‌های ناب به فنا رفت و نشد که آخرین افطاری و دورهمی کارشناسیم رو پلی‌تکنیک باشم(احتمالا **** هم بود البته دقیق نمیدونم)

پ.ن۱:

شاید باورتون نشه ولی دیشب پشمک‌ترین و داغون‌ترین رفیق دوران راهنمایی‌م با حدود ۵تا واسطه تلگرامم رو پیدا کرده بود دنبال م گرفتن واسه طرح کسب‌و‌کار ، زدن شرکت و حامی مالی و اینجور چیزا هستن و من با داشتن علم این جور کارا هنوز هیچی بطور درست و حسابی ران نکردم

 رو به آسمون کردم یهو ندا اومد هیچی نگو، خودم میدونم، میفهممت

پ.ن۲ البته امروز صب زنگ زد که می‌خوام برم تو شرکتی که اینجور کارا رو می‌کنن کار کنم و واسه خودم نمی‌خوام

پ.ن۳: حس و حال هیچی نیست

ن درس و کنکور

ن پروژه ای که باید شنبه تحویل بدم

ن حتی خواب-_-

حقیقتا دوستم رو میبینم داره خودش رو **** میکنه واسه کنکور و من تقریبا عین خیالم نیست به خودم فحش میدم و این موضوع بهم القا میشه که رتبه‌ی خوب حق تو نیست چون اونجوری تلاش نکردی و تف به این حسا

پ.ن۴:

حس فضای مجازی هم ندارم با این حال ۵۰۰روزه شدنش مبارک باشه و صوت و دست و این جلافتا

و ایشالله وبلاگ و صاحابش عمر با عزت داشته باشن(حس می‌کنم ۵۰۰k شدن عمر خیلی باید بیخود باشه نمیدونم حسم میگه)

پ.ن۵: خدایا بسه دیگه

پ.ن۶:

بعدا یادم بندازید در مورد مشکلات فلسطین و اینکه چرا میگم حالا حالا ها مسئله‌شون حل نمیشه و اگه هم حل شه موقتیه ی چیزایی بنویسم

پ.ن۷:

شَڪ نَدارَم ڪہ خَطاڪارَم و بَد آہ وَلے

بِعَلیٍّ بِعَلیٍّ بِعَلیٍّ بہ عَلے(ع)

پ.ن۸:

من همون بنده‌ی خطا کارم که بقیه فک می‌کنن خیلی خوبم ولی خداش نمی‌ذاره آبروش بره و بین خودش و خداش فعلا پنهونه

کاش این بنده‌ی بیچاره هم آدم بشود


chat-telegram

. إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ ٢٦

.اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، بانو راست می گوید و یوسف دروغگوست. (۲۶)

 

وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ ٢٧

و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، بانو دروغ می گوید و یوسف راستگوست. (۲۷)

 

این بنده خدا همون دانشجوی بسیار محترم من هستند که چندوقت پیش نوشتم آی دی من رو تو آسانسور جلوی استادم گرفت و دیشب گفتم که دارم حدود یک ساعت و نیمی بهش در مورد پروژه ی کارشناسی و المپیاد دانشجویی جواب میدم،

بعد از ظهر با یه همچین پیامی مواجه شدم که شماره ی من رو شما از کجا دارید و (نقل به مضمون به پیام سمت چپ بالا چون تا اونجا که من میدونم وقتی یه نفر شماره ی اون یکی رو داشته باشه واسه نفر دوم شماره ی طرف میاد که ظاهرا این مسئله الان تغییر کرده ) و بقیه ی متن هایی که تو این مدت رد و بدل شد!

بله!

پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم!

حالا پیراهن نشد، اسکرین شات یا چه میدونم از این جور چیزا!

البته بنده ی خدا حرفی نزد یه سوءتفاهم بود که مقصرش پاول دورف بود

که خدا رو شکر حل شد

چنتا نکته اینجا میشه استخراج کرد اینکه:

1- TAهای دانشکده ای که من از اولین TAهایی بودم که بچه های ورودی جدید تو دانشکده تجربه میکردند، بعد از چند ترم اگه رفتارشون درست بوده باشه همچنان محبوبیت خودشون رو دارند

2-وقتی شما به عنوان یک پسر جواب یک دختر رو میدید، به خصوص اگه اون دختر خوابگاهی باشه، فقط شما دو تا و فرشته های رو دوشتون و شیطون و خدا نیستند که چت ها رو میخونند، بلکه برخی از دوستان اون دختر هم احتمالا از تمام یا بخشی از متن اون پیام ها مطلع خواهند شد!

3- سعی کنید وقتی یه نفر سوال داره و دو به شک بودید که جوابش رو بدید، از گزینه ی Block Contact استفاده کنید و وارد حاشیه نشید!

4-بر عکس بعضیا که سریع میان قضاوت میکنند، رفتار این دختر خانم واقعا حرفه ای بود، هر چند که احتمالا میشد بهتر رفتار کرد ولی بازم مثله ایشون یادبگیریم وقتی یه سوءتفاهمی اتفاق می افته سریع قبل از اینکه به قضاوت یا کینه منجر بشه، بریم بپرسیم و مشکل حل بشه

5- همینطوریاس که یه دفعه یه امر خیر پیش میاد، تو چت کردن مثله من (رضا) سخت گیر نباشید و طرف با آیه ی قرآن و برخورد نچندان سخت مواجه میشه، کپ میکنه و به قولی کرک و پرش میریزه

اینم بگم که من معمولا تو اینجور چت ها از یه آیه ی قرآن استفاده میکنم و این قضیه کاملا تو موارد مشابه و غیر مشابه تکرار شده و سابقه داره

پ.ن1:

چقدر این دخترخانم، دختر خوبی هست

پ.ن1.5:

بعد لطف کردید و وقت بخیر باید چی گفت؟؟؟؟؟؟

والا من تا همون اولش رو میدونستم

یه دختره بگه میشه وقتتون رو بگیرم بعد بگم بفرمایید صحبتتون رو کنید و جواب هاش رو بدم بعد بگه لطف کردید و وقت بخیر

من مغزم ارور میده و جیغ میزنم فرار میکنم میرم زیر کابینت!!!

 

(الکی مثلا من دختر ندیده هستم!)

پ.ن1.75:

من که واقعا شماره ی این بنده خدا رو نداشتم و واقعا نمیدونم دقیقا کی هست(وی با همه ی دانشجویانش نسبتا خوب ولی بشدت رسمی رفتار میکند و حتی اگه هم طرف رو نشناسد کلا ضایع نمیکند) و من کلا اسم خیلی سخت یادم میمونه

ولی فانتزیش این میشد که من بهش میگفتم شماره ی شما رو از فلانی گرفتم و دادم به مامانم تا واسه یه امر خیر بیایم پیشتون و الانم جلوی خوابگاهتون مامانم وایستاده و سوپرایز و بوجی و موجی و این کوفت و مرض ها!

پ.ن2: (یه پ.ن بی ربط)

من از ترس زمستان 

سمت آغوش تو می آیم

 

#فرشته_خدابنده

پ.ن3:(یه پ.ن نسبتا بی ربط!)

آرام‌تر از آبی دریــاسـت نگـاهـت.

من ماهیِ دل‌خواهِ توام، تور بیانداز!

 

#فرشته_خدابنده

پ.ن4:

یکی نوشته بود:

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

حالا سامان نشد آرمان، نشد بهنام ، نشد امین رو دیگه واسم جور کن

من حتی به جعفر و اصغر هم راضی ام

یه کاری کن کلا برسیم!

پ.ن5:

وقتی 10ونیم میگریم خیلی خوشحالیم که رد نشدیم ولی وقتی 19ونیم میگیریم همش ناراحتیم که چرا 20 نشدیم و زندگی همین حسرت های بی منطق هست

پ.ن6:

مشکل‌تون با اسم‌هایی که قبلا بوده چیه دقیقا که این عجق و وجق ها رو واسه اسم بچه‌تون انتخاب می‌کنید؟

 

ما اصغر هم داشتیم رفته اسکار گرفته(حالا اینکه من از اصغر فرهادی خوشم نمیاد یه بحث دیگه هست)

پ.ن7:

وصل یوسف به زلیخا شدن‌ش حتمی بود 

گر که می‌بست درِ این دهنش را این در

 

یک قدم داشت که به یوسف برسد اما حیف

که جفا کرد به حق تو زلیخا این در

پ.ن8:

این مداحی رو من چند روزه دارم گوش میدم و خیلی دوستش دارم شاید مناسبتی نباشه ولی قشنگه

 

 


هفته ی قبل، بعد دفاعم که رفتیم شمال پیش بابابزرگ و مامان بزرگم (البته من میگم عزیز تهرانی و بابابزرگ) ظاهرا بابابزرگم یه حرفی میزنه که ذهن بابا و مامان من بشدت مشغول میشه

گفته بودند که یعنی میشه ما هم عروس رضا رو ببینیم، یعنی اون موقع مثله حالا رو پاهامون میتونیم وایستیم یا.

قبلا هم اون یکی مامان بزرگم (که من میگم عزیز بابلی) گفته بود،  ان شاءالله دومادی تو ولی هعی اینجوری که من میبینم اون موقع که رضا دوماد میشه من نیستم (البته این جمله رو فقط من شنیدم و جایی هم نقل نکردم)

مع الاسف مشکلات اینجور ازدواج ها که علت ازدواج ها خواستن و رسیدن دو تا جوون نیست و فقط هول هولی واسه اینکه نبودن فلانی نرسه یا چون بابابزرگه یا مامان بزرگه گفتند این دو تا قبل مرگم یا تو وصیت نوشتن اینا باید بهم برسن و ازدواج کنن رو از نزدیک دیدم ولی دلم به حال هر سه تاشون میسوزه

--------------

راستش اون متن کیک شکلاتی رو دقیقا واسه خودم و از رو زندگی خودم بود که منتشر کردم(نه اینکه نوشته‌ش واسه من باشه یا. فقط خیلی خیلی شبیه زندگی من هست) ‏‎اون موقع که ذوق ش رو داشتم باید عین آدم و خیلی سریع جواب میدادند، الان یا چندهفته دیگه بخوان جواب بدن و اگه بخوان اصلاح کنند میخوان یه تقدیرنامه و یه نامه عذرخواهی بفرستن

اونم موقعی که نه ذوقش رو دارم نه بدردم میخوره :/

‏‎من که واقعا در حقم سر المپیاد دانشجویی ظلم شده باید خودم رو پایبند به پیگیری قانونی بدونم و از آتو و هوچی گری و. استفاده نکنم

 

تو این مملکت همه حق اعتراض دارند به جز انقلابی ها و حزب اللهی ها

‏‎خار در چشم و استخوان در گلو باید تیکه ها و حرف های بقیه  که چرا اصلا شرکت کردی حالا که امتیاز هم آوردی چرا نرفتی داد و هوار کنی چرا جلوی مرکز المپیاد تحصن نکردی چرا از ظرفیت ها استفاده نکردی و از طرف مرکزالمپیاد امیرکبیر فشار نیاوردی و . رو هم باید تحمل کنم به خصوص حرفهای بابام رو گوش کنم که میگه مگه من نگفتم شرکت نکن اگه زودتر می‌دونستم جلوت رو میگرفتم منم در جواب گفتم اتفاقا چون می‌دونستم جلوم رو میگیرید وایستادم دو روز قبل از امتحان گفتم

دلم شکسته و بشدت غصه دارم نه صرفا بابت اونجوری جواب دادن مرکز المپیاد، اونم مهم هست ولی نه در حدی که وقتی دلم می‌خواست حداقل خونواده‌م و اونایی که مثله خونواده‌م می‌مونن(مثله اکثر افرادی که تو امیرکبیر ۴سال باهاشون زندگی‌کردم) اون موقع که نیاز داشتم و ناراحت بودم کنارم می‌موندن و کنارم باشند و نبودند اگه هم بودند نه اونطوری که باید، بودند ؛ نیست

من تو حرفای بابام که میگه دلم نمی‌خواست شرکت کنی نمی‌شنوم، من دوستت دارم رو می‌شنوم ولی میشد واقعا بهتر حرف زد:/

من الان دلم کیک شکلاتی می‌خواد نه یه هفته دیگه نه یه ماه دیگه ولی نیستو معلوم نیست اون موقع که بهش برسم همچنان دوست خواهم داشت یا نه

اون موقع که بهش برسم با خیلی‌ها حرف دارم خیلی‌ها

به من بگو بهشت تو کجای این جهنمه؟؟؟؟

 

 

 

 

 


چه فرقی می‌کند؟

صدای چکه کردن قطرات آب در سینک ظرفشویی یا صدای بارانِ پاییزی؟

وقتی معشوقه‌ای نباشد.

برای همراهیِ خیس انگیز این هوای دلبرانه.!

که پایش را بکوبد بر چاله هایی که پر آب شده اند

و تمام تن‌ات را خیسِ باران کند

کاملا که خیس شدی.

وقت بازگشت به خانه است

وقتِ تانگو رقصیدن

با موزیکِ نفس های پی در پی.

در اتاقِ تاریکی که پرده‌هایش کشیده شده

و بویِ عود بندِ افکارت را شٌل کرده!

ادغامِ خیسیِ عرقِ داغِ تَن با آبِ سردِ چاله هایِ خیابان!

چه بهانه شور انگیزی.

برهنگی ناشی از خیسیِ باران.

.

.

هوی.حواست کجاست؟

باران بند آمده!

بلند شو و شیر ظرفشویی را محکم ببند تا هدر نرود!

تا هدر نرود افکار تار عنکبوت بسته‌ات!

آن موسیقی را هم خاموش کن

حیف این سکوتِ کلاسیک نیست!؟

تراژدیِ شبهای سرد و تاریک.


#علی_سلطانی


خدایا بسه دیگه خسته شدیم

هنوز هم دارم جواب اون دانشجوی پست قبلی رو میدم:/

حرفاش در مورد پروژه تموم شده در مورد المپیاد حرف میزنه و مدیونید اگه فکر کنید این همون دختر چادری تو آسانسور که پیش یکی از استادهام از من آی دی میخواستم که سوالاتش رو بپرسه، نیست

البته که زکات علم نشرش هست و این حرفا 


من الان دلم کیک شکلاتى میخواد

الان میخواد؛ ندارم ولى! لواشک دارم ولى کیک شکلاتى ندارم

باید تا فردا که قنادى ها باز میکنن، صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد

من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتى میخواد و ندارم، پس قبول میکنم که ندارم

ولى خب دلم میخواد، اما ندارم

یه روز مامانم اومد خونه، کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد؛ زنگ در رو زدن! هول شد از خوشحالی…گفت چشماتو ببند

چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در، در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن! چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکى، همونى که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود

حالا نمیدونم همون بود یا نه اما همونى بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم! خیلى جا خورده بودم

گفت چى میگى؟ گفتم چى میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعا حالا؟

بیشتر ادامه ندادم

پیانو رو آوردن گذاشتن اون جاى خالى تو خونه که مامان خالى کرده بود، من هم رفتم تو اتاقم… نمى خواستم بزنم تو پرش ولى هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من مى خوره! من که خیلى ساله از داشتنش دل کندم

ده سالى تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه ى عموم

یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال ازم بزرگتر بود رفت فرانسه! اون جا با یه زن فرانسوى ازدواج کرد. منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم واسه خودم داستان ساختن

ته داستانم هم اینطورى تموم مى شد که یه روزى برمیگرده

بعد از هفت سال خیالبافى دیدم چاره اى ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم! شروع کردم به دل کندن… من هى دل کندم و هى خوابش رو دیدم که برگشته ، تا اینکه بلاخره واقعا دل کندم

چندسال بعدش تو فیسبوک پیدا کردیم همو


اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعا الان؟ من خیلى وقته که دل کندم

یه دوستى داشتم کاسه صبرش خیلى بزرگ بود


عاشق یه پسرى شده بود که فقط یک ماه باهاش دوست بود. اون یک ماه که تموم شده بود، پژمان رفته بود پى زندگیش و سایه مونده بود با حوضش


بعد چند سال بهش گفتم دل بکن


خودت مى دونى که پژمان برنمیگرده؛ گفت ولى من صبر مى کنم… هرکارى هم لازم باشه مى کنم

یک سال بعد رفت پیش یک دعانویس، شش ماهه بعدش با پژمان ازدواج کرد؛ دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن

پیداش کردم، خیلى عصبانى بود


پرسیدم چى شده؟ گفت پژمان اونى نبود که من فکر مى کردم… گفتم اونى نبود که الان مى خواستى


پژمان اونى بود که تو اون روزا مى خواستى که باشه و وقتی نبود باید دل میکندی 

من الان دلم کیک شکلاتی میخواد

…الان میخواد ولی …


رخساره ابراهیم نژاد


تویِ تاریکیِ اتاق دراز بکش

هندزفری بذار تویِ گوشت و به یک موسیقی آروم گوش کن و تمام این روزهای تلخ و شیرینی که گذشت رو از مقابل چشمات عبور بده تا وقتی چشمات رو باز کردی راحت تر نفس بکشی.

این فرصت رو از دست نده!

میدونی چیه رفیق؟

گذشته تموم شده

اگه ازش رد نشی

اون از تو رد میشه

و تمومِ راه رو بند میاره.!


#علی_سلطانی


و خدا دلتنگ بود باران را آفرید.

‏می‌خوام یه پست با مضمون بارون قشنگی که داره میاد بنویسم و بگم:

ببار بارونو

دلم داغونو

نمی‌خوام عشقه

بدونه اونو و.

ولی خب واقعا تو فاز دپ نیستم و اصلا هیچ حس شکست عشقی یا از دست دادن کسی یا نرسیدن به کسی و . ندارم!


اول دلم لک زده بود که بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم.

بعد داشتم می‌مردم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم.

بعد آرزویم این بود که ازدواج کنم و بچه‌دار شوم.

بعد همیشه منتظر بودم که بچه‌هایم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول کار شوم.

بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم .

و حالا دارم می‌میرم که یک دفعه متوجه شدم :

« اصلاً یادم رفته بود زندگی کنم! »

شاد باشیم و احساس خوشبختی را به "اگر"هایمان موکول نکنیم، زیرا "اگر"ها پایان ناپذیرند !

باربارا دی آنجلس

لحظه‌های ناب زندگی


نوشته های اقتسادنامه که قبلا گفته بودم از وبلاگ استادم، دکتر نقشینه، کپی خواهم کرد، به خاطر اینکه وبلاگشون چندسالی هست بروز نشده ممکنه مطالب حذف بشن

تو سمت راست صفحه بخش "پرونده های ویژه" ===> بخش اقتسادنامه(یادداشت های استاد عزیزم دکتر نقشینه در مورد اقتصاد+بعضی از نظرات خودم) 

یا از تگ زیر این پست "اقتسادنامه" میتونید نوشته ها رو بخونید

همه رو با هم منتشر کردم، به نظرم واسه درک اینکه چه بلاهایی سر اقتصادمون دارن میارن، مفید هست


چاپ پول و گردش آن در بانک‌ها با دولت چه می‌کند؟

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٥/٦/۱٠

قانون عملیات بانکی بدون ربا در روز ۸ شهریور سال ۱۳۶۲ تصویب شد و در ۱۰ شهریور ۱۳۶۲ به تأیید شورای نگه‌بان رسید و چنین روزی، روز بانک‌داری اسلامی نام‌گذاری شد.

سال گذشته به همین مناسبت یادداشتی با عنوان «گوشت خوک با ذبح اسلامی! به مناسبت روز بانک‌داری اسلامی» نوشتم که لپ کلام آن این بود که مشکل اصلی نظام بانکی و پولی ربا نیست بلکه چاپ پول و گردش آن در بانک‌ها است که حتی اگر ربا نیز از این فرایند حذف شود بسیار مخرب است.

تصور عموم کسانی که توجه به نقش چاپ پول در تولید تورم و کاهش ارزش پول دارند این است که این موضوع ابزاری قوی در دست دولت است که با استفاده مناسب از آن می‌تواند به اهداف حاکمیتی خود برسد ولی به عقیده من این موضوع ابعاد عمیق‌تری دارد.

 

برای توضیح این مطلب ابتدا توجه شما را به این موضوع جلب می‌کنم که هر مقدار پول که توسط بانک مرکزی چاپ می‌شود، پس از گردش توسط بانک‌ها موجب افزایش چند برابری نقدینگی (شامل پول و شبه‌پول) می‌شود. مهم‌ترین عامل در این چند برابر شدن که به مقدار آن «ضریب فزاینده» می‌گویند درصد «اندوخته قانونی» بانک‌ها در بانک مرکزی است. این درصد در قانون بانک‌داری ایران باید بین 10 تا 30 باشد که در چند سال اخیر به کم‌ترین مقدار خود یعنی 10 درصد رسیده است و لذا ضریب فزاینده (در حالت چرخش کامل) 10 است. این یعنی تورمی که با چاپ پول به وجود می‌آید 10 برابر اثری است که پول جدید بدون گردش در بانک‌ها موجب آن می‌شود.

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که وقتی دولت اقدام به چاپ پول می‌کند و موجب کاهش ارزش پول می‌شود آیا در نهایت قدرت مالی دولت افزایش پیدا می‌کند یا کاهش؟

مدل‌سازی و محاسبات بر پایه چهار عمل اصلی!

اگر فعلاً حوصله خواندن جزئیات را ندارید، از این قسمت چشم‌پوشی کنید و قسمت «جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از محاسبات» را بخوانید.

برای پاسخ دادن به سؤال مطرح‌شده شرایط را کمی ساده در نظر می‌گیرم:

فرض می‌کنم پول رایج کشور صرفاً داخل کشور مقبولیت داشته باشد و لذا نتوان تورم ناشی از چاپ پول را صادر کرد. این فرض در مورد دلار و یورو نادرست و در مورد ریال تقریباً درست است.

از برخی اثرات پیچیده و متنوع چاپ پول و تورم صرف‌نظر می‌کنم؛ به عنوان مثال تورم موجب افزایش فشار اقتصادی بر مردم می‌شود و این می‌تواند موجب افزایش ساعات کار درصدی از مردم و در نتیجه افزایش تولید و کاهش قیمت‌ها شود. یا این‌که موجب شود گروهی از مردم، به دلیل فشار اقتصادی، منابع طبیعی در دست‌رس خود را با سرعت بیش‌تر و قیمت کم‌تری بفروشند و این نیز موجب کاهش قیمت‌ها می‌شود.

فرض می‌کنم هر مقدار نقدینگی افزایش پیدا کند، ارزش پول آن‌قدر کاهش پیدا می‌کند که ارزش کل پول همان باشد که قبل از چاپ پول جدید بود؛ مثلاً اگر نقدینگی دو برابر شود، قیمت‌ها به‌طور متوسط دو برابر شود و این یعنی ارزش واحد پول نصف شود.

فرض می‌کنم دولت، بانک‌ها و مردم عادی علاوه بر روابط متعارف، از هم جدا هستند. مثلاً در پس پرده بده‌بستان‌هایی بین دولت و بانک‌ها وجود ندارد.

اکنون فرض کنید در مقطعی از زمان و قبل از چاپ پول، مقدار نقدینگی دولت (شامل تمام بخش‌های حاکمیت و بانک مرکزی) را با G، مقدار نقدینگی بانک‌ها (غیر از بانک مرکزی ولی شامل بنگاه‌های متصل به بانک‌ها) را با B، و مقدار نقدینگی مردم (غیر از کسانی که ارتباطی با موارد قبلی دارند) را با P، نمایش دهیم.

گیریم ضریب فزاینده a باشد که در شرایط فعلی می‌توان آن را 10 در نظر گرفت. سؤالی که باید به آن پاسخ دهیم این است که اگر بانک مرکزی c واحد پول چاپ کند چه می‌شود؟

با این کار افزایش نقدینگی به اندازه ac است که مقدار a-1)c) آن در جیب بانک‌ها می‌رود. ارزش پول چه‌قدر کاهش یافته است؟ باید ببنیم نقدینگی چند برابر شده است؛ نقدینگی قبل از چاپ پول برابر G+B+P و بعد از چاپ پول G+B+P+ac است. نتیجه این‌که دولت توان مالی خود را با چاپ پول از G به مقداری معادل عدد زیر تبدیل کرده است:

(G+c)A/(A+ac)

که در آن G+B+P=A کل نقدینگی قبل از چاپ پول جدید است؛ جمله داخل پرانتز اول مقدار پولی است که بعد از چاپ پول در اختیار دولت است و کسر حاصل جملات دوم و سوم نشان می‌دهد که ارزش پول چه‌قدر کاسته شده است.

خوب! دولت وضعش به‌تر شده است یا بدتر؟ باید عبارت اخیر را با G مقایسه کنیم. این مقایسه را انجام دهید تا به نتیجه زیر برسید:

نتیجه 1: در صورتی‌ که G کم‌تر از A/a باشد، چاپ پول قدرت مالی دولت را افزایش می‌دهد و در غیر این صورت قدرت مالی دولت با چاپ پول، بعد از اثر تورمی بانک‌ها، کاهش پیدا می‌کند.

محاسبات مشابه در مورد قدرت مالی بانک‌ها ما را به نتیجه زیر می‌رساند:

نتیجه 2: در صورتی‌ که B کم‌تر از A(a-1)/a باشد، چاپ پول قدرت مالی بانک‌ها را افزایش می‌دهد و در غیر این صورت قدرت مالی بانک‌ها با چاپ پول، بعد از اثر تورمی بانک‌ها، کاهش پیدا می‌کند.

البته بدون محاسبه هم واضح است که مجموع قدرت مالی مردم همیشه رو به کاهش است.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از محاسبات

اگر بخواهم این مطالب را بدون فرمول و به زبانی ساده‌تر بگویم، شرایط با ضریب فزاینده 10 این‌طور خواهد بود:

در ابتدای تأسیس بانک‌های خصوصی در ایران (یعنی سال 1379) قطعاً سهم دولت از نقدینگی موجود از 10 درصد بیش‌تر بوده است و سهم بانک‌های خصوصی که در ابتدای راه بودند قطعاً کم‌تر از 90 درصد کل نقدینگی بوده است. چاپ پول در این سال‌ها موجب ضعیف شدن دولت و تقویت بانک‌های خصوصی شده است و این ماجرا آن‌قدر ادامه پیدا خواهد کرد که سهم دولت از نقدینگی 10 درصد و سهم بانک‌ها 90 درصد شود!

البته در شرایط واقعی مردم با کار کردن و فروختن دارایی‌ها و منابع خود بخشی از کاهش ثروت خود را جبران می‌کنند. دولت نیز با گرفتن مالیات و فروختن یا صادر کردن منابع ملی وضعش را به‌بود می‌بخشد ولی همه می‌بینیم که دولت که توانایی چاپ پول دارد و از آن استفاده هم می‌کند، روز به روز بده‌کارتر و ناتوان‌تر می‌شود.

چاپ پول برای دولت چیزی شبیه مصرف مواد مخدر است؛ ایتدا نشئه می‌شود، سپس با گردش پول در نظام بانکی خمار می‌شود و برای نشئه شدن بعدی به دوز بیش‌تری از چاپ پول محتاج می‌شود! و بیچاره مردمی که دولتش حیات خود را در ارتباط با بانک‌ها و حمایت از آن‌ها بداند!

به همین دلیل است که بعد از گذشت چندین سال از تأسیس بانک‌های خصوصی در ایران آن‌ها خود را مم به اطاعت از دولت نمی‌بینند و حتی عده‌ای ت‌مدار یا اقتصاددان شعار استقلال بانک مرکزی را سر می‌دهند که معنای آن خروج بانک مرکزی از تسلط دولت و در نتیجه از تسلط رأی مردم است!

حکومت ظاهری و سلطه واقعی

ادامه چنین روندی منجر به این خواهد شد که قدرت اقتصادی بانک‌های خصوصی و حواریون آن‌ها بسیار بیش‌تر از دولت شود در حالی‌که بر خلاف دولت هیچ وظیفه‌ای بر دوش آن‌ها نیست و نتیجه طبیعی این اتفاق به دست آوردن قدرت و سلطه واقعی در کشور است.

نمونه محقق‌شده این پیش‌بینی را می‌توان در آمریکا مشاهده کرد؛ فدرال رزرو آمریکا بر خلاف تصور بسیاری نهادی خصوصی است و نه دولتی و رئیس‌جمهور آمریکا هم تسلطی واقعی بر آن ندارد. برای آگاهی بیش‌تر بد نیست نگاهی به مقاله زیر بیندازید:

صندوق فدرال، لانه شیطان (صدمین سال‌گرد تاسیس بانک مرکزی آمریکا)

لازم است در انتها از شما که این مطلب نسبتاً طولانی را خواندید تشکر کنم و بخواهم که نظر خود را برایم بنویسید. به‌علاوه از برادر عزیزم احسان ممنونم که کاریکاتور زیبای ابتدای یادداشت را برایم فرستاد.


نظرات کسروی در مورد پول

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٧/٤

این روزها وقایع منا و کشته شدن بیش از هزار مرد و زن مسلمان در مراسم حج از طرفی و دهن‌کجی‌های سعودی‌ها از طرف دیگر، اعصاب آدم را به هم می‌ریزد. رژیمی که به پشتوانه آمریکا ماه‌هاست مردم بی‌گناه یمن را بمباران می‌کند، چرا باید از وقایع منا شرمنده باشد؟!. خدا همه‌شان را نابود کند!

چند وقت پیش که در فضای مجازی وب‌گردی می‌کردم با کتاب کوچکی به نام «کار و پیشه و پول» اثر احمد کسروی مواجه شدم. نسخه پی‌دی‌اف کتاب حدود 30 صفحه است و تاریخ چاپ نخست آن 1323 است.

در بخشی از کتاب نویسنده در مورد پول و رابطه آن با سیم و زر صحبت کرده است که شاید خواندن آن برای شما هم جالب باشد. پیش از آن‌که متن را بخوانید از وجود کلمات نامأنوسی که نویسنده در متن به کار برده عذرخواهی می‌کنم! (ملک‌الشعرای بهار هم دل خوشی از این نوع فارسی‌نویسی نداشته است.) البته برای ما روح مطلب مهم است و آن این است که برخی مردم نادان در آن زمان نیز معنی واقعی پول را نمی‌فهمیدند و لذا من خوش‌حالم اولین این مردم نادان نیستم! قسمتی را نیز نویسنده به ربا و نظر اسلام و بهاییت در مورد آن اختصاص داده است:

 

«اسکناس که اکنون در همه کشورها رواج یافته خود آن پولست، افزار یوفانیدنست، «اعتبار» آن از خودش می‌باشد، از پذیرفتن مردم می‌باشد، از قانون که مردم را بپذیرفتن وا خواهد داشت می‌باشد، «اعتبار» آن از پشتوانه زر و سیم نمی‌باشد. برای اسکناس پشتوانه نهادن و اعتبارش را از آن دانستن یکی از غلط فهمی‌هاست.

در یک کشوری که اسکناس پراکنده شده معنایش آنست که مردم با هم چنین نهاده‌اند که خرید و فروخت را با این تکه کاغذها کنند و حساب کالاها و کارهای خود را با آنها نگهدارند. چنانکه درباره پول نیز گفتیم ما چون هزار کیلو گندم از فلان روستایی می‌خریم و ده هزار ریال اسکناس بدستش می‌دهیم این معنایش آنست که آن روستایی باندازه ده هزار ریال از کالاهای بسیجیده خود را بتوده واگزارده و اینست خواهد توانست بهمان اندازه از کالاها و کارهای دیگران بهره یابد، و چون مردم اینرا خواهند پذیرفت و بنشانی آن اسکناسها هر بهره‌مندی که خواهند دریغ نخواهند داشت و اگر کسی نپذیرفت قانون او را ناچار خواهد گردانید، اعتبار اسکناس از اینجاست.

داستان پشتوانه زر و سیم، و اینکه اعتبار یا پایه داری اسکناس از آنرو می‌باشد، بنیادی جز پندار و نافهمی نداشته. چنانکه می‌دانیم اسکناس چیز تازه ایست و در زمانهای پیش نمی‌بوده، و آنرا در همه جا بانکها رواج داده‌اند. در یک کشوری که بانکی بر پا گردیده و بپراکندن اسکناس آغاز کرده ناچار بوده پولهای سیمین و زرین را که از مردم می‌گرفته در جایی انباشته نگه دارد، و این بدو شوند می‌بوده:

یکی آنکه چون بنیادگزار بانک یک شرکتی می‌بوده نمی‌توانسته پولهایی یا بهتر گویم: زرها و سیمهایی را که می‌گیرد از آن خود شناسد و چنین چیزی از او نمی‌سزیده.

دیگری آنکه چون مردم معنی راست پول را ندانسته بآن سیمها و زرها ارج بسیار گزارده و اسکناس را بی‌ارج و بی‌اعتبار می‌شناخته‌اند، بانک ناچار می‌بوده آن زرها و سیمها را در گردش باز گزارد و آنها را از پولی نیندازد و اگر کسی اسکناس آورد و پول سیمین یا زرین خواست بپردازد و خودداری ننماید.

داستان پشتوانه از اینجا برخاسته. وگرنه از دیده آمیغها بهیچ پشتوانه‌ای نیاز نیست و چنانکه گفتیم اسکناس خود پولست و کاریرا که ما از پول می‌خواهیم بانجام می‌رساند.

برای روشنی سخن مثلی یاد می‌کنم. چنین انگارید هزار خاندان از مردم جدا شده و به بیابانی رفته می‌خواهند شهری بنیاد گزارند، و جدا از دیگران زندگی کنند. پول یا اسکناس هیچ همراه نبرده‌اند، ولی هر خاندانی برای زیست چند ماهه کالا همراه می‌دارند. چون فرا رسیده‌اند کارها را در میان خود بخشیده گروهی برای کشاورزی و باغبانی، و گروهی برای پارچه‌بافی و فرش‌بافی، و گروهی برای خانه‌سازی و خیابان‌کشی و همچنین دیگر کارها برگزیده‌اند. پس از چندی شهر ساخته شده و زندگانی براه افتادن آغازیده. پیداست که باید پیشه‌وران و کارگران کالاهای خود را با هم بیوفانند و کوشندگان دیگر هر یکی مزدی یابد.

 از اینجا نیاز بیک «یوفاناچ» (افزار یوفانیدن) افتاده، و چون زر و سیم و کاغذ همراه نمی‌دارند و یا می‌دارند و نمی‌خواهند آنها را یوفاناچ گیرند، اندیشه دیگری کرده تکه چوبهایی را با نشانیهایی تراشیده یوفاناچ می‌گردانند و در میان خود چنین می‌نهند که هر تکه چوبی با یک کیلو گندم برابر (هم‌ارزش) باشد و بهمینسان خرید و فروخت می‌کنند. باین معنی کشاورزی گندمهای خود را می‌آورد و می‌فروشد و تکه چوبهایی را می‌گیرد و می‌رود و چند تا داده کفشی می‌خرد و چندی را داده چیت می‌گیرد، یکی را داده درشگه می‌نشیند، اگر بیماری در خانه‌اش بود پزشکی را آورده بهنگام رفتن تکه چوبی بدستش می‌گزارد. بدینسان زندگانی راه می‌افتد و تکه چوب کار پول را می‌کند بی‌آنکه پشتوانه‌ای از زر و سیم نیاز دارد.

ما می‌پرسیم: آیا چنین زندگانی نتواند بود؟!. آیا اعتبار آن تکه چوبها از چیست؟!. آیا نه از آنست که در برابرش کالا داده می‌شود؟!. نه از آنست که همه توده آنرا بپولی یا یوفاناچی پذیرفته‌اند و اگر کسی سر پیچید و نپذیرفت دیگران او را ناچار گردانند؟! آیا این دلیل روشنی نیست که اعتبار اسکناس از پذیرفتن مردم و از قانونست، پشتوانه هیچکاره می‌باشد؟!.»

آن‌چه کسروی در توضیح پول بیان کرده کم و بیش همان حرفی است در دانش‌کده‌های اقتصاد امروزی می‌گویند و ظاهراً اصلاً مهم نیست که چاپ اسکناس موجب چاپیدن دارندگان اسکناس می‌شود! و در مثال ذکرشده هم اصلاً به این پرداخته نشده که چه قدرتی موجب می‌شود یکی بتواند چوب نشان‌دار بسازد و مانع دیگران شود که برای خود چوب نشان‌دار بتراشند. توصیف هم‌دلانه نویسنده از بانک‌ها که مجبور بودند با زر و سیم چه کنند و چه نکنند هم جالب است.

جالب این‌جاست که کسروی در جایی دیگر از کتاب به ربا حمله کرده و آن را از جمله روش‌های مفت‌خوری دانسته و از این جهت دیدگاه او به این حقیر نزدیک است. البته با آن دفاع و تطهیری که از بانک کرده، در این قسمت متعرض بانک‌ها به عنوان بزرگ‌ترین رباخواران عالم نشده است:

«یکراه دیگری برای مفتخوری، پول بپافه (باجاره) سپاردنست. کسیکه پولی توزیده یا از پدرش ارث رسیده بدیگران بپافه می‌سپارد و سود آنرا می‌گیرد و خود بیکار نشسته مفت می‌خورد. باید از آن جلو گرفت.

کسانی می‌گویند: «در زندگانی امروزی جلو ربا را نتوان گرفت». اسلام که ربا را «حرام» گردانیده بسیاری از مردم همینرا ایرادی بآن می‌شمارند. بهاییان بآیین خود می‌نازند که ربا را «حلال» گردانیده ولی اینها راست نیست.»


دو مقاله در مورد دلار نفتی و مذاکرات هسته‌ای

دو مقاله در مورد دلار نفتی و مذاکرات هسته‌ای

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٤/۱۳

امروز 12 تیر، سال‌روز فاجعه هواپیمای ایرباس است؛ سال 1367، ناو امریکایی وینسنس که در آب‌های خلیج فارس مستقر بود با پرتاب دو موشک به سمت هواپیمای مسافربری ایرانی، 290 مسافر که حدود 60 کودک در میان آن‌ها بود را در آسمان به آتش کشید تا ثابت کند آمریکا برای رسیدن به خواسته‌هایش برای انجام هر کاری «آزاد» است!

 اخیراً دو مقاله ترجمه‌شده زیر را در پای‌گاه خبری تحلیلی نفت، انرژی و اقتصاد مطالعه کرده‌ام که شاید برای شما هم جالب باشد:

پایان سلطه دلار نفتی با ورود یوآن نفتی: گازپروم به سلطه دلار آمریکا پایان می‌دهد؟

آمریکا در تقاطع ژئوپلیتیک نفت و اقتصاد: توافق هسته‌ای، چالش‌های دلار نفتی را کاهش می‌دهد.

در چکیده مقاله اول آمده است:

از زمانی که هنری کیسینجر موفق به عقد توافق دلار نفتی با عربستان سعودی و اوپک در سال ۱۹۷۳ شد، ارز امریکا تنها ارز ذخیره جهانی در طول ۴۰ سال گذشته بوده است. اما امروز سیطره نظام تک ارزی با آغاز فروش رسمی گازپروم، غول گازی روسیه که تمام تولیداتش را با ارز یوآن چین به فروش می‌رساند، به پایان راه رسیده و بدین ترتیب یوآن نفتی با تبدیل شدن به یک ارز ذخیره جهانی، تسلط امریکا بر ارز ذخیره جهانی را به چالش کشانده است.


ربنا آتنا ” نگاهش را 

آن دو تا گرگ دل سیاهش را

و قنا من عذاب شبهایی

که نبینیم روی ماهش را …


و از آن عطر در گریبانش

و از آن موی نیمه عریانش …

و از اینکه خدای نا کرده

گم کند توی شهر راهش را …


و از آن فلفل سیاهی که

روی لب های آتشین دارد …

و از آن قامتی که پیشش سرو

به زمین می زند کلاهش را …


و از آن دامنی که کوتاه است

و از آن بوسه ای که دلخواه است

و از آن چشم های خونریزی

که به جنگ آورد سپاهش را …


و از آن دلبر جسوری که

و از آن موی بوری که

حلقه انداختست جوری که :

می کشد روی دار شاهش را …


و از آن لحظه ای که خواب شده

نفسش مثل عطر ناب شده …

آنقدر آیه ی عذاب شده …

که نپوشانده شیخ آهش را …


و از اینکه مرا بغل نکند

در خودش مثل قند حل نکند

و به کام دلم عسل نکند

و کند کار دلبخواهش را …

پ.ن۱:

نوشته بود

شما اگه نیمه‌ی گمشده‌ی من بودین کجا قایم میشدین؟!

پ،ن۲:

فعلا استاد نیومده و من دارم پست میذارم!





وقتی هیچ چیز سر جای خودش نیست.





لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِیزٌ(سوره حدید - آیه‌ ۲۵)

ترجمه

همانا ما پیامبرانمان را با معجزات و دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان کتاب (آسمانى) و وسیله سنجش فرو فرستادیم تا مردم به دادگرى برخیزند و آهن را که در آن نیرویى شدید است و منافعى براى مردم دارد فرو آوردیم (تا از آن بهره گیرند) و تا خداوند معلوم دارد چه کسى او و پیامبرانش را به نادیده و در نهان یارى مى‏کند. همانا خداوند، قوى و شکست‏ ناپذیر است.


مراد از «البیّنات»، معجزاتِ روشنگر است که حجّت را بر مردم تمام مى‏کند و مراد از «الکتاب»، وحى آسمانى است که باید مکتوب شود و کتاب گردد.

مراد از «میزان»، یا همین ترازوى مورد استفاده در داد و ستدهاست که نماد قسط و عدالت است و یا قوانین شریعت که معیار سنجش حق از باطل است و یا عقلِ بشر، که میزان شناخت نیک از بد است.

مراد از انزال آهن در «أنزلنا الحدید»، شبیه انزال چهارپایان در «أنزل لکم من الانعام ثمانیة أزواج» مى‏باشد. زیرا بر اساس آیه‏ى «و ان من شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» منشأ وجودى هر چیز نزد خداوند است و او هر موجودى را پس از تعیین حدود وجودیش، به این عالم مى ‏آورد، که این خود نوعى نزول است.

مراد از «ینصره. بالغیب» آن است که خداى نادیده و رسولان او را بى آنکه دیده باشند یارى کنند و روشن است که مراد از یارى خدا، یارى دین اوست که توسط رسولان به مردم ابلاغ شده است.

بهره‏گیرى از آهن، بارها در قرآن مطرح شده است. ذوالقرنین براى ساختن سد معروف خود، از مردم، آهن تقاضا کرد. نرم شدن آهن در دست حضرت داود، یکى از نعمت‏هاى ویژه خداوند به اوست، «النّا له الحدید» در این آیه نیز براى آهن کلمه منافع به کار رفته است، در قیامت نیز برخى ابزار عذاب مجرمان از آهن است. «و لهم مقامع من حدید»


پیام ها

۱- در مدیریّت به هر کس مسئولیّت مى‏دهیم باید ابزار کار او را در اختیارش قرار دهیم. «أرسلنا رسلنا بالبیّنات و. الکتاب و المیزان»

۲- در مدیریّت صحیح، راهنمایى از مدیر، و عمل از مردم است. «أرسلنا. الکتاب و المیزان. لیقوم الناس بالقسط»

۳- عدالت واقعى در سایه قانون و رهبر الهى است. «رسلنا. الکتاب. لیقوم النّاس بالقسط»

۴- فلسفه نبوّت، ایجاد عدالت است. «أرسلنا رسلنا. لیقوم النّاس بالقسط»

۵ - بعد از اتمام حجّت از طرف خداوند، مسئولیّت با مردم است که براى عمل و اجرا بپاخیزند. «أرسلنا. أنزلنا. لیقوم النّاس بالقسط»

۶- عدالت در تمام ابعاد مطلوب است. «بالقسط» مطلق آمده که شامل همه چیز مى‏شود. «لیقوم النّاس بالقسط»

۷- تمام انبیا، یک هدف دارند. «أرسلنا رسلنا. لیقوم النّاس بالقسط»

۸ - مردم باید حکومت و تشکیلات داشته باشند تا بتوانند براى قسط بپاخیزند و جلو طغیانگران را بگیرند. «لیقوم النّاس بالقسط»

۹- اول کار فرهنگى و تربیتى، بعد اعمال قدرت و تنبیه. «أنزلنا. الکتاب و المیزان. و أنزلنا الحدید»

۱۰- جامعه به سه قوه نیاز دارد: مقنّنه، «الکتاب»، قضائیّه «المیزان لیقوم النّاس بالقسط» و مجریّه. «أنزلنا الحدید فیه بأس شدید»

۱۱- با موانع گسترش عدالت، باید برخورد شدید کرد. «لیقوم النّاس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید»

۱۲- پذیرش دعوت انبیا در حقیقت نصرت خداست. «و لیعلم اللّه من ینصره»

۱۳- حمایت از دین و اولیاى خدا، زمانى ارزش دارد که از باطن دل و طیب نفس باشد. «من ینصره و رسله بالغیب»

۱۴- گمان نکنیم خداوند به نصرت ما محتاج است. «لیعلم اللّه من ینصره. انّ اللّه قوى عزیز»


منبع: پایگاه درس هایی از قرآن


همیشه کسی هست

که منتظر است

همیشه کسی هست

 

که نمی‌آید.

۱۱۸۱ سال است که منتظر است

۱۱۸۱ سال است که نمی‌آییم

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

پ.ن:

یادش بخیر این آهنگ بالایی رو واسه کلیپ اول تبلیغاتی آقای رئیسی استفاده کردم/کردیم

یه بخش هایی از کلیپ ش رو یادم بمونه رمزی، اینجا آپلود میکنم(همون که پخش نشد!)



به بهانه ی شهادت امام حسن عسکری ع

1.عسگری به معنای عقیم و بی‌دانه است؛ همانطور که انگور عسگری به جهت بی دانه بودنش به این نام مشهور شده است. لذا دشمنان از این شهرت برای اثبات عقیم بودن امام و عدم وجود امام زمان استفاده میکرده و میکنند


2. در حالیکه عسکر محله‌ای بوده در شهر سامرا که لشکرگاه و محل توقف سپاه خلفای عباسی در آنجا قرار داشت. 


3. خلفای عباسی برای زیر نظر داشتن فعالیت‌های فرهنگی، علمی و ی امام هادی(علیه السلام)، آن حضرت را در سال 236 ه.ق از مدینه به سامرا انتقال و در محله عسکر ست دادند. چون امام حسن عسکری (علیه السلام) و پدر بزرگوارش امام هادی(علیه السلام) در محله عسکر  در شهر سامرا زندگی می‌کردند، به «عسکری » لقب یافتند و این لقب مشترک بین آن حضرت و پدرشان امام هادی(علیه السلام) است و آنها را عسکریین گفته‌اند. 


4. اگر بنا بود این لفظ به (گاف) نوشته یا تلفظ شود، باید امام هادی نیز عقیم می‌بود و از نعمت فرزند محروم تلقی میشد.


5. از سوی دیگر عسکر لفظی عربی است و اصولا در زبان عربی حرف گاف وجود ندارد. پس آنچه صحیح است، عسکری (با کاف) است، نه عسگری (با گاف). 


6. در به وجود آمدن شایعه عقیم بودن حضرت، عوامل مختلفی چون خلفای عباسی، جعفر کذاب و فردی به نام زبیری تاثیری به‌سزا داشتند. 


{اول بگم که قرار بود این نوشته رو دیشب بنویسم و تو وبلاگ قرار بدم، ولی دیروز که رسیدم خونه، بشدت ولو شده (بیشتر از حالت بیماری بود تا خستگی) بودم و نشد}

رساله ی «ضیافت» اثر «افلاطون» یکی از مهمترین دیالوگ‌های افلاطون هست که موضوع کتاب اینجوریه که "آگاتون" یه مهمونی ترتیب میده که سقراط هم توش دعوت هست، اونا تصمیم می‌گیرند بر خلاف رسم معمول می‌گساری شون این دفعه مقدار کمی بنوشند و به صحبت در مورد عشق بپردازند.

فدروس از عشق و خدای عشق صحبت میکنه و از این که عشق باعث ایجاد شجاعت و فداکاری در فرد عاشق میشه. از این که عشق کهن سال‌ترین خدایان است.

و نظرات مختلف دیگه که نیاز به سانسور داره و نمیشه منتشر کرد!

یه جایی هست که آریستوفان از اسطوره ای حرف میزنه که طبق اون در آغاز، نسل بشر به سه جنسیت تقسیم می شد: مرد، زن و مردزن.

هر انسان مدوّر بود و 4 دست، 4 پا و 2سر داشت. از اونجا که اونها قدرتمند بودند به خدایان حمله ور شدند ولی در نهایت شکست میخورند و اگر لطف زئوس نبود تقریباً از بین می رفتند. زئوس برای پیشگیری از عصیان و یاغی گری انسان مدوّر هر یک از اونها رو به دو بخش تقسیم میکنه(از وسط نصف میکنه!) و از اون به بعد هر بخش، کل تلاشش اینه، که دنبال اون بخش گمشده ش بگرده و اونو پیدا کنه و موقعی که اونو پیدا کرد، انگار تکامل پیدا میکنه و به آرامش میرسه.

{طبق اون چیزی که من برداشت میکنم، این دو نیم شدن، نشون میده که یک فرد خاصی برای هر نفر وجود داره که اونو کامل میکنه و فقط همون فرد خاص هست که میتونه هر دوتاشون رو به آرامش برسونه}

با این تدبیر زئوس دیگه این انسان های عصیان گر به فکر شورش نمی افتن و کل زندگیشون درگیر پیدا کردن اون نیمه ی گمشده هستند

یک فیلمی هست به اسم لابستر (خرچنگ) (Lobster) که به قول یک منتقد سینمایی غیرعاشقانه ترین فیلم عاشقانه هست)

(این چند خط پایین، خلاصه ای از نقد این فیلم از سلام سینما هست و تا اونجا که سعی کردم فیلم رو لو نمیده)

داستان اصلی فیلم روایت شهری است که در آن هیچکس نباید مجرد بماند و برای خود حتما جفتی برگزیند و هرکس که به هر نحوی مجرد شود به هتلی برده میشود که در آن جا افراد مجرد دیگری نیز به دنبال همسر هستند. هر فرد فقط چهل و پنج روز فرصت دارد تا جفتی را پیدا کند، در غیر اینصورت تبدیل به یک حیوان میشود. یک راه برای افزایش روزهای باقی مانده وجود دارد و آن گرفتن مجردهایی است که در جنگل زندگی میکنند و با گرفتن هرنفر یک روز به روزهای باقیمانده فرد اضافه میگردد. بزرگترین مسئله در پیداکردن جفت وجود یک شباهت است مثلا: پای هر دو لنگ باشد و. این تفاهم نه برای هتل بلکه برای هر دوطرف مهم است و اگر این شباهت را پیدا نکنند به یکدیگر نزدیک نمیشوند و رستگاری و خوشبختی را در این مسئله جستجو میکنند.

توی یک نقد دیگه از سایت زومجی نوشته که:

«اگر با مشکلی روبه‌رو شدید که نمی‌تونستید حلش کنید، بچه بهتون تعلق می‌گیره که معمولا کمک می‌کنه». این یکی از غیر منطقی‌ترین و خند‌ه‌دارترین دیالوگ‌هایی است که در «خرچنگ» (The Lobster) می‌شنوید. اما فکر می‌کنم حداقل برای خیلی از ما منطقی که در پس این جمله وجود دارد تازه نباشد. زن و شوهری در زندگی شویی‌شان به مشکل‌ و بن‌بست‌های عاطفی برخورد می‌کنند. یا همدیگر را دوست ندارند، یا تازه متوجه شده‌اند چقدر با همدیگر فاصله دارند. اما چیزی که دیگران به آنها پیشنهاد می‌کنند چیست؟ بچه‌دار شوید!

++++

چنتا موضوع اینجا مطرح هست

یکی اینکه همه ی افراد مجبور هستند متاهل بشند و اگه این اتفاق نیافته یعنی مشکلی دارند و حق حضور تو جامعه رو ندارند

تنها راه دووم آوردن و پایان نیافتن اون مهلت زمان چهل و پنج روز، گرفتار کردن بقیه ی مجردهاست

و مهم ترین بخش قضیه اینه که ملاک رسیدن دو نفر بهم، نه آینده ای که می خوان بسازند، بلکه گذشته و مشکلات و نقص هایی هست که در حال حاضر دارند.

مفهوم کلی این قضیه رو میشه به تقسیم بندی مارتین بوبر(نویسنده ی کتاب من و تو که من نخوندمش)، ربط داد(نقل به مضمون):

انسان ها به دو گونه با هم ارتباط برقرار میکنند:

رابطه ی من-آن

رابطه ی من-تو

توی اولی میگه طرف مقابل یک چیزی هست که وجود داره تا نیاز من رو تو یک مورد خاصی برطرف کنه و اون فرد صرفا مثل یک ابزار هست

توی دومی ولی علت برقراری ارتباط من با یک فرد دیگه، خود اون فرد هست یعنی من به تو نگاه میکنم که تو به من نگاه میکنی

سعی کنید حداقل برای انتخاب نیمه ی گمشده تون از رابطه ی نوع اول استفاده نکنید، یعنی بر اساس گذشته ی اون فرد و مشکلاتی که دارید، با طرف مقابل ارتباط برقرار نکنید و بیشتر به فکر این باشید که من و اون فرد، چه دنیای جدیدی رو برای آینده میتونیم بسازیم

البته که این نکته ی اساسی که گذشته و خانواده ی هر فرد، به هر حال موضوع مهمی هست باید درنظر گرفته باشه ولی این نباید تنها، ملاک و معیار انتخاب باشه

پ.ن1:

‏موندگاری یک رابطه اونجاست که مشتاق هم باشید نه محتاج هم

پ.ن2:

عشق سیبی است که دوران تکامل دارد

اتفاقی است که وقتش برسد می افتد.

خلیل جوادی


۱۱ نوامبر روز جهانى مجردهاست

سرمنشا این روز به چین برمی‌گرده، زمانی که در سال ۱۹۹۰ دانشگاه نانجینگ برای ارج گذاشتن به مجردی این روز را پایه‌گذاری کرد تا افرادی که مجرد هستند، فکر نکنند کمبودی در زندگی دارند و از آن لذت ببرند(که البته منطقا بعدا می‌تونم بگم که این تفکر تقریبا غلطه)

روز ١١ نوامبر هم به همین جهت انتخاب شده که در تقویم میلادی به شکل ۱۱/۱۱ نوشته می‌شود و عدد یک در آن تکرار شده‌ است و حاصل عددهای ۱ به صورت تنها هست.

جدای از اینکه این روز جهانی مجردها رو به سینگل‌های بیان از جمله خودم تبریک و به متاهلین تسلیت عرض میکنم(!) رسیدم خونه می‌خوام یه خورده جدی و نسبتا فلسفی (البته قصه طور به استناد از داستان خدایان یونان و .) در مورد واژه‌ی نیمه‌ی گمشده و فلسفه‌ی دوست داشتن و عشق یه چیزایی بنویسم:)


یکی هم نداریم واسمون بنویسه:

من بمیرم که بر اندام تو سرما بخورد
کاش سرمای جهان بر بدن ما بخورد

(این کاربر، ساعت ۱ امتحان دارد و بشدت سرما خورده و مریض احوال است)
(کاربر اون درسی رو که مسلط هست و تقریبا اکثریت کلاس نمی‌فهمن و استاد در کف فهم این دانشجو مانده، امتحان دارد ولی شاید واسه مریض احوال بودن و تب داشتن نتواند به خوبی پاسخ دهد)
پ.ن۱: شعر کامل‌ش اینه:

من بمیرم که بر اندام تو سرما بخورد
کاش سرمای جهان بر بدن ما بخورد

کاش همواره به جای تب و سرما هرشب 
به لب مست و پر از عشق تو صهبا بخورد

تو حبیبی تو نجیبی تو عزیزی ،باید
همه درد و بلا بر من تنها بخورد

بر دلم همنفسان انگ دو رنگی زده اند
طاقتم نیست دگرباره مبادا بخورد

طاقت زجر ندارم بخدا میترسم

 کمر از بار غم و غصه ی تو تا بخورد

مانده ام بر سر تقدیر دوراهی آیا 
دل دیوانه به دردت نخورد یا بخورد

 بخدا عشق روان میشود از دشت اگر
قطره ی اشک تو بر گونه ی صحرا بخورد

همه پرسشم از خالق هستی اینست 
که چرا قلب فرشته غم دنیا بخورد ؟

فرشته خدابنده

ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب.

 

پ.ن1:

اختیاراتی که خدا بهمون داده شبیه اون فروشنده‌ی دم مترو هست که داد میزنه هر چی می‌خوای دو تومن

بعد که از کنارش رد میشی میبینی فقط کیک می‌فروشه و اونم فقط یک مدل کیک که تو زیاد ازش خوشت نمیاد

 

زیتون_نوشتها

پ.ن2:

خدا یه کاری بکن بال پرنده نشکنه

بیا یه کاری بکن قایق من بی مقصده

تو بگو کجا برم

دردمو به کی بگم نمیدونم

.

ببر منو پیش خودت خستم از آدمای شهر

آهنگ پرنده

سینا درخشنده


 

پ.ن3:

.

خنده های زورکی, اشکای یواشکی

شب و روزی بی هدف, لحظه های الکی

ساعتهای پر سوال, دل خوشیها تو خیال

حسرت پرنده ی دل که نداره پرو بال

این دو روز زندگی, طی شده تو کهنگی

 

میدونم دیگه بریدی تو هوای خستگی

آهنگ خنده های زورکی

 رضا صادقی

 

 

 


پیامی که امروز رهبری دادند(اگه نخوندید تو این لینک هست قضیه بنزین و حقوق شهروندی ما) از نظر من قابل ارائه شدن به عنوان یک درس 3واحدی تو دانشگاه ها هست

تو این پیام شما مجموع اصول کارشناسی و دقیق مدیریت اعتراضات ها و مدیریت متعارض اوضاع + کنار مردم ایستادن شخص اول مملکت رو میتونید ببینید

یک مسئله ی اساسی تو اصول مدیریت هست که میگه اگه در مقابل اعتراض ناحق  و زیاده خواهی و اعتصاب و شورشکارکنان یا کارگران، شما به عنوان یک مدیر، نرمش نشون بدید، این اصل رو که با اعتصاب یا اعتراض میشه اوضاع رو تغییر داد، رو ثابت میکنید و دیگه نمیتونید وضعیت رو کنترل کنید، در مورد کشورداری هم همین اصل یه خورده شدیدتر وجود داره (که به خاطر اوضاع مملکت متن دقیق اون نظریه رو نمیگم!)

مورد دوم اینکه اگه مردم اعتراض به حقی داشتند و شما باعث اون نبودید باید حتما طرف مردم باشید تو این دوران مردم صرفا دو جهت بیشتر نمیبینند، یا طرف من هستی یا دشمن منی

مورد سوم اینکه اگه اتفاقی تو جایی از مملکت افتاد شما به عنوان مسئول(معنی دقیق مسئول یعنی کسی که مورد سوال واقع میشه) باید اگه به شما مربوط میشه واکنش نشون بدید و اگه اینکار رو نکنید یعنی یا خبر ندارید که تو مملکتت چی میگذره یا مستبد و دیکتاتور هستی که در هر دو صورت باید برکنار بشی

وضعیت الان جوری هست که اعتراض ها ناحق نیست ولی یک سری افراد دارند از این اوضاع سوءاستفاده میکنند و تو پست قبلی (دم خروس هایی که بیرون زد.) گفتم که با دلایل قطعی میگم که یک سری موج سواری هایی داره اتفاق میافته که یکی از ریشه هاش قطعا از طرف اون افریطه‌ی لندن نشین هست

تو پیام رهبری هم به نکته اول پست اینکه نسبت به اعتراض ناحق نباید نرمش نشون داد(مثلا تو پست قبل گفتم که برگردوندن قیمت بنزین اشتباه محض هست و اگه جایی کسی از مسئولین این رو مطرح کرد بدونید یا خائن هست یا جاهل و خیرخواه مردم و مملکت و حاکمیت نیست، مثل بعضی حرف هایی که از مجلسی ها زده شد) و هم اینکه خط خودشون رو از این تصمیم گیری که اتفاق افتاد جدا کردند و گفتند من تو این زمینه صاحب نظر نیستم و کارشناس ها این تصمیم رو گرفتند(برخی جریانات تصمیم داشتند این تصمیم رو به رهبری نسبت بدند و دولت رو به تطهیر کنند) و من طرف تصمیمی که گرفته شده هستم ولی باید جوری باشه که به مردم آسیب نرسه و حرکت خیلی قشنگی که از طرف سایت رهبری انجام شد منتشر شدن پیامی بود که در مورد صحبت های رهبری با رئیس جمهور در روز جمعه انجام شد که گفتند تا روز دوشنبه درآمدی که از این اتفاق میافته رو به حساب مردم بریزید(نقل به مضمون)

و یک سری ویژگی های دیگه این پیام داشت که نیاز هست قبلش خلاصه ای از چنتا کتاب رو بنویسم که الان حالش رو ندارم :/

اجالتا شما مستند تهران-دمشق رو ببینید که به شدت مناسب این وضعیت هست هم دورهمی با خونواده خوبه و هم یک سری چیزا بیشتر روشن میشه براتونمستند تهران دمشق

پ.ن:

تو وضعیتی که تو پست (چه خوبه دور همیم!) نوشتند، بیایید یک بازی درون وبلاگی راه بندازیم

حالا پیشنهادش با شما!

مافیا

جرات و حقیقت

یا هرچی که امکانش باشه تو بیان انجامش داد


من قبلا به طور کامل در خصوص امکان اعتراضات 98 و جریان هایی که قرار هست روی این موج، سوار بشن از حدود 2سال پیش تو وبلاگم نوشته دارم

اساس و نکته ی تشخیص اینکه، اعتراض ها رو مردم دارند انجام میدن یا یک سری موج سواری هایی داره از طرف جریانات مختلف می افته، به، نحوه ی آسیب رسوندن و اعتراض ها هست

یک اصل ثابت تو مملکت ایران داریم که میگه:

مردم به مردم آسیب نمیرسونند مگر اینکه به نوعی ربط به دار و دسته ی اون افریطه ی لندن نشین داشته باشه، اونایی که حدود 17هزارنفر از مردم رو قبلا کشتند، الان هم دلیلی نداره که این کار رو نکنند

من به عنوان کسی که صبح تو کانون اولیه ی اعتراض های تهران مجبور شدم حدود 2ساعت و نیم پیاده برم  و بعدش مجبور شدم از اونجا تا خونه رو تو آشوب بگذرم و سمت خونه‌ی ما از آتیش زدن بانک و پاسگاه و پمپ بنزین و فروشگاه‌های زنجیره‌ای تا الان که برق منطقه قطع شده و از نزدیک این اعتراض‌ها رو دارم حس میکنم، نمیخوام حدود 10تا دلیل واضحی که وجود داره که میگه این اعتراض ها و آشوب ها از مردم نیست رو لیست کنم (باشه واسه ی بعد) ولی بدونید این اعتراض ها اگه درست مدیریت نشه، میتونه بشدت آسیب بزنه به مملکت درست مدیریت کردن به هیچ عنوان به معنی برگشتن قیمت بنزین نیست، و اگه از طرف جریانی این قضیه‌ی برگشتن قیمت بنزین مطرح بشه بدونید خیرخواه مردم و مملکت و حاکمیت نیست و یا خائن هست یا جاهل

بنزین فقط واسه ما که گرون نشده(البته من که ماشین ندارم (حتی اون قاطر سفید مبهم خانم یا اون رخش آقا احسان و .)

واسه اون پلیس هم گرون شده

واسه اون بانکدار هم گرون شده

واسه اون بقیه هم گرون شده

و اینکه این مملکت خودمون هست تخریب الان رو باید بعدا از جیب خودمون پول بدیم درست بشه

اینا باشه تا بعد ظاهرا اینترنت ما هم داره قطع میشه و از اونجا که برق هم نداریم، شارژ لپ تاپم آخراشه!


شاید باورتون نشه ولی من از بهشتی تا پل گیشا رو اول تو برف ۶۰سانتی و بعد تو اغتشاشات پیاده رفتم حدود ۲ساعت و نیم یک بند پیاده:/

تازه بعدش رسیدم به مترو و از اونجا که به مقصد رسیدم باید سوار اتوبوس بشم که ایناهم اعتصاب کردند و نمیان یه ۲۰دقیقه‌ای پیاده رفتم بعد یه اتوبوس دمش گرم نگه داشت الان در حال حاضر تو اتوبوس هستم ولی مامان گفته میدون اصلی شهر رو بستن و تو از یه مسیر دیگه پیاده بیا

چمران به سمت پایین رو چنتا ماشین کل بزرگراه رو بستن و از اون سمت هم به خاطر برف راه بندون بود که یه سری موتوری اومدن بین جمعیت و شروع کردن به رپ خوندن و شعار دادن

سمت چمران به بالا به خاطر برف بسته هست ولی چمران به پایین اعتراض هست

بلایای طبیعی و غیرطبیعی با هم رخ داده ولی

بلا اون بزرگواری بود که ۳تا شورا تصمیم گرفتن الان قیمت‌ها رو بالا نبرن ولی اون جناب بزرگوار مستبدانه قیمت‌ها رو برد بالا

وگرنه برف که خیلی انصافا خوب بود




پ.ن:

من که فرصت خش خش کردن تو برگ رو از دست دادم  از برف استفاده‌ی کامل بردم و ۲ساعت و نیم تو برف رفتم

پ.ن۲:

آرزو میکنم اگه زیر این برف همدیگه رو بغل میکنید هیچ چیز نتونه جداتون کنه

بجز یه صاعقه که بزنه از وسط بشکافتتون

من این همه مسیر رو تنهایی اومدم با اینکه افرادی بودند که میشد بهشون پیشنهاد داد ولی اعتقاداتم نذاشت و چند نفری شدیم اجتماع تنها ها:/


از مزایای دانشجو بودن اینه که اینترنت داری❤

دغدغه ی انقلاب آزاد کردن تمامی مظلومین و مستضعفین جهان از ظلم و ستم بود ولی حالا سطح توقع مون از آزادی، در حد وصل شدن اینترنت ، اومده پایین!

پ.ن1:

از اونجایی که متوجه شدم استاد عزیزم دکتر نقشینه، این وبلاگ رو میخونه

قصد دارم دیگه شعرهای خاکبرسری و احیانا آهنگ های مشکل دار رو دیگه نذارم یا حداقل رمزی منتشر کنم(داستان خجالت و شرم و این حرف ها)

نظر شما چیه؟

تقوا رو پیشه کنم

یا

تقوا رو پیشته کنم؟


هوا ابری بود.

نم نمک باران گرفت.

پسرک به آسمان نگاه کرد و گفت:خدایا,غصه نخور,درست میشه.

 

 

پ.ن1:

زیر بارون پرسه میزنم

اشکام از چشمام دل نمیکنند

بیخیال مردمی که نمیفهمنم

.

جوونای رقاص رو دوساعته میگیرند

صورت خواهرهامو تو اسید میبینم

.

بیخیال تهدید و توپ و تشر

بیخیال اصطلاح حقوق بشر

.

{مرد پاییزی - یاسر بینام}

 

 

 

پ.ن2:

جایی رو خواب دیدم که همه چیش از عشق بود

جایی که هنوز توش مردونگی ارزش بود

جایی که آدماش حتی اگه تو فقرم میسوختن ولی به هیچ قیمتی همدیگرو نمیفروختن

دیدم هیچکی احساس تنهایی نداره همه دلسوزن بی کسی معنایی نداره

آدماش واسه هر چی میخوان تا گور نمیرن ماشین خوب که میبینن فحش ناجور نمیدن

دیدم هیچکی جوونی رو به خاک نمیده پول به ساقیه مواد تو پارک نمیده

.هیچکیم به جرم عاشقی دستگیر نمیشه

آدما خوشحالن همیشه عیده همه چی آزاده به غیر گریه

کار حلال از هر شکلش ننگ و عار نی همه آزادن اما هیشکی بی بند و بار نی

.با این حال همه دوست داشتن امروز بگذره آخه میدونستن که فردا از امروز بهتره

دیدم هر کی واسه خودش یکی رو داشت که نمیتونه اصلا ازش جدا شه

حتی اون که به خاطرش من یه عمره عاشق نمیشم اومده و میخواد بمونه پیشم

هیچ جایی این دنیا جنگ و خون نیست هیچکی زیر خط فرق یا لنگ نون نیست

.اینجا لازم نیست که به هم ریاست کنن واسه مال دنیا تظاهر به دیانت کنن

آدماش نمیدونستن که دروغ چیه حتی بلد نبودن که به هم خیانت کنن

.

{رویایی-یاسر بینام}

 

 

 

 

پ.ن3:

.

قبلا ازت دلگیر می شدم اشکایه مادرو میدیدم پیر میشدم

فکر میکردم که بابام بی معرفته یه یا علی گفته مارو ول کرده رفته

فکر میکردم غرورشو له نکرده یه لحظه به فردایه من فکر نکرده

می گفتم این همه سرباز این کشور داره چرا فقط اون خودشو به کشتن داده

می گفتم تو این جهان خود خواه بیمار اصن مارو به کشور همسایه چیکار

یا اونا که به خاطرشون دلا خون شدن اومدن سر خاکتون تشکر کنن

یادمه میگفتی همیشه همینه اونی که غریبه خدا رو زمینه

که ما پیرو شاه بی پناه بودیم پس رفتید پناه یه عده بی پناه شدید

می گفتی به اونا لقب آدم نده منم محاله ممکنه از یادم بره

واست فرقی نمیکرد که کجایه دنیاست فقط میگفتی که ظلم باید بره

اینا چهریه کریهشون رو رنگ میکردن با آتیش جنگ خودشونو گرم میکردن

اینا به شما مدافعان حرم که هیچی به زائرایه خود خدام رحم نکردن

بعضیا عکس باهات سر نماز گرفتن بعضیا اسمتو بردن جواز گرفتن

بعضیام واسه هر چی هست دنیا ندارن از خونه ی بی گناه ما تقاص گرفتن

بعضیا تو سهمیه ها دور میگردن فکر می کنن به بچه شون ظلم می کردن

ولی خدا میدونه با تلاشم بهترین بودم نه حاجی به خاکت فرمشم پر نکردم

بابا دلم میخواد این روزا رو سپری کنم میخوام واسه خواهر کوچیکم پدری کنم

ولی گاهی از این حرفا به جایی رسیدم که دلم نمی خواسته بگم بچه شهیدم

من از محبت های الکی بدم میومد از این قضا قدر فلکی بدم میومد

بعد تو من از دنیا بیزار بودم از این مقدسایه کلکی بدم میومد

.

بزرگمون میگه اینو از یادت نبر که حاج احمدا از همه عاشق ترن

میگه اونا والاتر از پرچم سه رنگ زیر پرچم خدا شمشیر میزدن

بزرگمون میگفت همیشه از قدیم مرامه تورو میگن مرام

واسه همینه که من با افتخار می گم ها مردم من پسر این مرد نیکم

اینجا دیواراش پر از عکس تویه با اینکه هیشکی نی تویه مرام تو حیف

تو شهر ما خیلی معروفی حاجی حتی اگه از ما هیشکی سربه راه نی

حتی اگه این مردم یادشون رفته که جون تو به شیرینی کامشون بنده

ولی هر کی هر شکلو اعتقادی داره به تو و راهی که رفتی احترام میزاره

.

تو فرشته نبودی تو فرشته شدی شکر صد شکر

{حاج احمد - یاسر بینام}

 

 

 


چه خبر است؟

این همه داروغه؟

این همه مست ؟

نکند دوباره به اشتباه ،

باد عطر بوسه های توووو را به شهر پاشیده است؟

باد بی حواس !

#رضا_کاظمی

{احتمالا انتظار داشتید مثل چنتا پست اخیر، یک متن نسبتا بلند و تحلیل ی رو شاهد باشید}


پ.ن1:

ربّی انی أغار!

فأجلها فی عین غیری ضفدع.


خدایا من خیلی حسودم

اونو تو چشم بقیه شکل قورباغه قرار بده!

پ.ن2:

من از ترس زمستان 

سمت آغوش تو می آیم

فرشته خدابنده

پ.ن2.5:

 فکرِ صدا زدنِ تو

با نام خانوادگی من

دل ضعفه‌ای ست

که خدا کند خوب نشود!


علی سلطانی

پ.ن3:

وضعیت بعضی ها سر قضیه‌ی بنزین الان اینه


پ.ن4:


ما دهه هفتادیا نفهمیدیم چجوری بزرگ شدیم

ولی قشنگ داریم خوب درک میکنیم چجوری پیر میشیم.:/

نوزادی و خردسالی مون خاتمی

کودکی مون

نوجوونی و جوونیم با لاریجانی و

قاعدتا الان نباید حول و حوش19 تا 28 سال سن داشته باشیم ولی این یه واقعیت انکار ناپذیره


اومدم پلی تکنیک کار داشتم بعدش باید برم شهیدبهشتی ۱ کلاس دارم
از اونجا که کارم زود تموم شد، این فرصت هندزفری به گوش و پیاده روی تو خیابون ولیعصر عج رو از دست نمیدم
الان داره آهنگ به سوی تو پلی میشه:
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی.
این روزا چقدر دلم میخواد با یکی حرف بزنم ولی حیف که اون شخص نه مامانم هست و نه فرد دیگه ای و چقدر تنهام
پ.ن۱:
به سوی تو- علی زند وکیلی


پ.ن۲:
سرباز دل- یاسر بینام

شاعر ترین عاشق چشمات شدم
نگاه ازم بردی و من مات شدم

معنی عشق و با تو من یادم رفت
همه‌ی هستی و من به پای تو دادم رفت

. هر چی نوازش بود و من فدای موهات کنم
عاقل ترین مجنون این هوای دی

ناز تو رو تنها میکشم
قلبم پر از دریاست نیمه شب
.




وقتی مامانم میگه، واسه ناهار یه چیز بخور و آت و آشغال نخور منظورش اینه که از اینا نخورم؟

پ.ن:

من صبح رفتم پلی تکنیک مدرک کارشناسی م رو بعد از تقریبا 20روز بگیرم، ساعت 12و 10دقیقه رسیدم دم اتاق فارغ التحصیلان که در باز بود ولی بهم گفتند بعد از 1 بیا

رفتم مسجد و نمازم رو خوندم و از اینترنت جهانی استفاده کردم و یه سر هم زدم به اتاق دکتر نقشینه تو دانشکده ریاضی( که نبودند!) و بعد از اون 1شد و رفتم، مدرکم رو گرفتم و 5تا کپی ازش واسه محکم کاری گرفتم و دوباره رفتم مهر رونوشت برابر اصل هم زدند و تمام

قرار بود که من واسه ناهار برگردم خونه (از اونجا که کل اعضای خونه تا حداقل ساعت1و نیم بیرون هستند، معمولا تایم ناهار خوردن تو خونه ی ما، در صورتی که من هم تو خونه باشم و دانشگاه نرم، حدودا ساعت 2 و نیم هست) ولی خب زنگ زدم که شما ناهار رو بخورید من یه خورده دیرتر میام، گفتم دوباره یه سر برم به دکتر نقشینه بزنم و دیدم تو کلاس هستند و آخرای کلاسشون هست، موندم کلاس تموم بشه و یه کم هم صحبت کردیم

در نهایت بیرون اومدن من از امیرکبیر حدود ساعت 4 شد

تو راه مامانم زنگ زد که یه چیز بخور بعد بیا خونه ناهار رو کامل بخور

و خیلی تاکید که آت و آشغال نخور و ساندویچ هم غذا نیست و کیک هم تو رو سیر نگه نمیداره و برو از سلف اگه بازه یه چیزی بخور، گفتم سلف دیگه به من غذا نمیده چون کارتم رو تحویل دادم، گفت پس برو از آکواریوم(کافه رستوران شیشه ای داخل دانشگاه امیرکبیر، حالا این داستان اینکه چرا بهش میگیم آکواریوم رو تو پ.ن بعدی مینویسم!) یه چیزی بخور، گفتم یه کاریش میکنم البته من هیچکدوم رو انجام نداد و رفتم اون تغذیه ی نچندان سالم رو گرفتم تو مسیر خوردم

(عکس مربوط به راه رفتن من در حال خوردن اون تغذیه از خیابون حافظ به سمت چهاراه ولیعصر عج هست که تموم نشد و یه کوچولوش رو تو مترو خوردم)

پ.ن2:

بعد از عمری دانشگاه به بهونه ی احترام به حقوق دانشجو ولی برای کسب درآمد، اومد یکی از فضای سبزهای دانشگاه رو داد بسازند که توش کافه رستوران درست کنند، اول تو اطلاعیه زدند که قراره اینو بسازیم و هیچ اشاره ای به اینکه قراره چجوری ساخته بشه نشد، یه خورده بعدتر معلوم شد که قراره اینو تک جنسیتی کنند، بچه های تشکل ها اعتراض که چه وضعشه و فلان، بعد اصلاحیه زدند که نه قراره مختلط باشه، این سری بچه های اون یکی تشکل اعتراض کردند که اسلام به خطر افتاده و بهمان، آخرش یه دیوار گذاشتند وسط سالن و سالن رو به دو بخش تقسیم کردند و از اونجا که دور تا دور این فضا شیشه ای هست، تو اون بیانیه ای که تشکل ها میدادند به طنز بهش میگفتند، مثله آکواریومه

دانشگاه خیلی مانور داد که این اسم رو از دهن بچه ها بندازه و بهش بگن کافه رستوران امیرکبیر(یا یه همچین اسمایی) ولی انقد بچه ها نگفتند که آخرش مجبور شدند اسمش رو بذارند همون آکواریوم

البته بعد از اینکه سلف خواهران دانشگاه رو داغون کردند و به جاش یه کافه رستوران سنتی زدند و اسمش رو گذاشتند مشاهیر و بچه ها سر اعتراض اینکه چرا سلف خواهران رو داغون کردید و فضای سلف ها چه وضعشه و فلان، اومدن به این مشاهیر آپشن اضافه کردند و مختلطش کنند، این آکواریوم هم اعتراض که اون اگه مختلط باشه منم میخوام اینجا رو مختلط کنم و تا یه مدت مختلط بود، بعد حراست ورود پیدا کرد و از این مسخره بازی ها که نه کلا دختر و پسر جدا از هم باشه و برید بیرون و فقط میتونید پیش هم بشینید ولی غذا خوردن نمیشه!(من و مامانم چند سری با هم اومدیم پلی تکنیک خوش گذرونی وتفریح، یه سری از روزهایی که دعوتش کردم بریم آکواریوم، اون آقا حراسته گفت نمیشه باید جدا بشینید! ، البته من گفتم مامانم هست و قرار نیست جدا بشینیم و شما هم نمیتونید اینکار رو کنید که طرف از اونجا که حراست دانشگاه امیرکبیر بود و میدونست نباید با یک دانشجوی امیرکبیر در بیافته اونم یکی تو قیافه ی من! بیخیال شد) (کل دانشگاه و کلاس ها(البته به غیر از اون درس هایی که تک جنسیتی برگزار میشه! مثل شنا! و تربیت 1 و 2 و آیین زندگی! و .)دو جنسیتی هست و خداییش واقعا مشکل خاصی نیست، اونی که تو وادی دوستی و اینا بود(در حد همون دوستی) ادامه میدادند، اونی که معتقد بودند که این کارها آخر و عاقبت خوبی نداره و اگه چیزی هست دختر مردم رو علاف نکن یا از نشر اعتقادی و با برهان های خودش این کارها رو قبول نداشت، انجام نمیداد نمیدونم این حرکتشون چی بود که مثلا بچه ها میتونند این غذا رو بگیرند و ببرند تو چمن ها یا پارک عمران(یا حتی بعضی ها میگن پارک پلیمر) (یک فضای سبز با صندلی ها و حوض هست که جلوی دانشکده عمران و پلیمر هست و بسته به اینکه دانشجوی کدوم باشی اسم های متفاوتی داره! ، ولی در کل در کل فضای خوبی نیست!) ولی داخل آکواریوم نمیشه غذا خورد کلا مسخره بازی بود انگار)

در نهایت مقاومت و اعتراض بچه ها جواب داد و بالاخره حراست فهمید که نمیشه با دانشجوی امیرکبیر که از همه جا زده شده در بیافته و الان در حال حاضر این فضا به دو بخش مختلط و خواهران تقسیم شده (اون بخشی که واسه پسرا بود رو مختلط کردند و اون بخش خواهران رو گذاشتند واسه خودشون یه چیری تو مایه های مترو که بخش آقایان نداره)

پ.ن3:

دکتر نقشینه میگفت دیدم اکثر پست هات کامنت نداره و چقدر مخاطبین ت به نسبت آماری که از وبلاگ میدی، بیحال هستند و مشارکت نمیکنند، گفتم که اکثر پست ها کامنت شون خصوصی هست




سلام دکتر

من امروز ساعت 4و نیم اومدم دم در اتاق تون و شما نبودید:/

البته خب قبلش اطلاع نداده بودم که هستید یا نه و اینکه من چون از دانشگاه شهیدبهشتی اومدم، و کسی نبود چک کنه که امروز تا کی دانشگاه هستید،اومدم و دیدم نیستید و اصلا کلاس قبلی تون ساعت 3 تموم شده بود

این کاپوچینو (البته دو تا بود ولی خب چون دستم پر بود نشد جفت شون رو تو عکس بندازم!) هم آورده بودم و این عکس هم از دم دفتر شما هست:)

پ.ن1:

اصلا فکرش رو نمیکردم یه روزی بیام خونه و به مامانم بگم که من امروز تونستم با گوگل سرچ کنم :/

گیر کیا افتادیم بخدا :(

پ.ن2:

در مورد اینکه من چرا با دو تا لیوان کاپوچینو اومدم دم در اتاقتون باید بگم که، دیدم زشت هست دست خالی بیام و حدس زدم که احتمالا شما بعد از کلاستون هست و از صبح خسته اید، هم خستگی تون در میره و هم من دست خالی به استادم سر نمیزنم، دیگه این بود اینجوری اومدم به بزرگی خودتون نسبت به شیوه ی اتخاذ شده ببخشید

پ.ن3:

مخاطب های وبلاگ شاید بپرسند که چه اتفاقی سر اون دو تا لیوان افتاد که باید بگم از اونجا که کلا تو پلی تکنیک تنها بودم و دوست خاص و آنچنانی که قابل دسترس باشه نداشتم و یار هم نداشتم و عوامل مختلف دیگه، هر دوتاش رو نشستم جلوی در سالن آمفی تئاتر(پلی تکنیک اومده هاش احتمالا بدونند که منظورم جلوی پله های سالن مولانا منظورمه، اون سمت چمن ها) و هردوتاش رو خودم به یاد همه ی اون افرادی که الان میتونستند پیشم باشند و نیستند، خوردم(وی به دلیل سیستم مزخرف سفارش غذای بهشتی و فراموشی از اینکه باید سه چهار روز زودتر رزو کنه، امروز رو بدون ناهار گذروند)

پ.ن4:

اون ارائه ای که هفته ی قبل گفتم میخوام ی ترین ارائه ی دوره ی دانشجویی م رو بدم، هفته ی قبل برگزار نشد و افتاد این هفته و امروز!

امروز نشد که اونچنان ی ش کنم و به اشاراتی از اتفاقات بسنده کردم ولی نمیدونم چی شد که از ساعت 8 و 20دقیقه که شروع کردم، استاد انقدر گفت ادامه بده و مطلب و درسی که داری میدی از کل مطالبی که من تو این ترم و دوران ارشد قراره بهتون بگم، مهم تر و کاربردی تر هست و خیلی خوب توضیح میدی،

ارائه م 9 و نیم ! تموم شد، تازه بعدش هم استاد گفت بیا تو اتاقم یکی از دانشجوها تز دکتراش در مورد همین مورد هست و اگه میتونی کمک ش کن

تو ارائه م اشاره کردم که مقاله ای که انتخاب کرده بودید، از نظر محتوایی ضعیف هست و خودم از شرکت استارت آپی که قرار بود بزنیم و به دلایلی فعلا دست کشیدیم، استفاده کردم و استاد گفته بود اگه میشه توضیحات اون شرکت رو هم بده

و خلاصه به قول یه بنده خدایی، کلاس رو به غوغاکده‌ای تبدیل کردم

آخرش بعد کلاس رفتم پیش استاد و اونم یکی از دانشجویان دکتراش رو بهم معرفی کرد که راهنمایی‌ش کنم

و گفت یه پروژه‌ای از جاهای مختلف داریم بیا بعدا باهات حرف بزنم



جزر آمده و حال مرا مَد کرده

بغض آمده، از حنجره ام رد کرده


من این چمدان، تو ساک ها را بردار

بدجور دلم هواى مشهد کرده

پ.ن۱:

الان تو راه‌آهن هستیم و داریم پدربزرگ و مادربزرگ جان(همون پدربزرگ و مادربزرگی که من تا حدود۴سالگی پیش‌شون بزرگ شدم و بشدت هم دیگر رو دوست داریم و کلا با اختلاف فراوان منو از نوه‌های دیگه و دایی‌هام و خاله‌هام دوست دارند) رو داریم راهی مشهد می‌کنیم و من چقدر دلتنگ حرم و مشهد هستم

نمیدونم چرا این سری که دارند میرند مشهد یه خورده دلم آشوبه:/

عکس از گوشی خودم واسه چندوقت پیشا هست

مشهدی ها واسم دعا کنید لطفا


دلم گرفته شبیه کسی که پیش خودش

به این نتیجه رسیده کمی زیادی بود

شبیه دانشجویی که فحش خورده فقط

به جرم اینکه چرا انقلابی بود


سران این وری و آن وری علیه  من اند

عجیب منتظر انقلاب دیگری ام

که چشم می بندم خواب فتنه می بینم

که پخش زنده تر از اشک های رهبری ام

*******

برخورد مرکز استعداد درخشان امیرکبیر و کلا شاخص های سازمان سنجش با من

دانش آموز سمپادی دوران دبیرستان و المپیاد ریاضی بی مدال دوران دبیرستان

دانشجوی کارشناسی مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر

2سال تدریس یار جبرخطی دانشکده صنایع امیرکبیر

جز 5 تا مقاله نویس برتر جهاد دانشگاهی

جز 15تای اول المپیاد دانشجویی مهندسی صنایع

مدیریت پروژه ی یه سری پروژه ی خفن

تحلیل گر یه شرکت خفن تر

کارشناس بخش تحقیق و توسعه (R&D) یه مجموعه ی رسمی و به شدت بزرگ

مدیر دو تا استارت آپ (که هنوز راه نیافتاده)

تحلیل گر سیستم

یکی از خفن های حل معادلاتی که تعداد مجهولاتش خیلی خیلی بیشتر از تعداد معادلات هست

مدل ساز و شبیه ساز سیستم های بیولوژیکی

و  

این بود

*******

دل خسته ایم و حوصله ی شرح قصه نیست

*******

شب رفت

هوا رفت

سری مانده به دار سحری کز دل آن باد صبایی بوزد

افسوس

که هر لحظه امید دگری 

کرده از دور هویدا و دل ریشش جذب.

*****

هر وعده که دادند به ما،باد هوا بود

هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود


رندان به چپاول سر این سفره نشستند

اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!


گفتند چنینیم و چنانیم دریغا

اینها همه لالایی خواباندن ما بود!


ای کاش در دیزی ما باز نمی ماند

یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود

#ایرج_میرزا

********

ای آنکه از فضای بیان دارید موقت یا دائم خداحافظی میکنید:

خوش می‌روی(میروید) به تنها، تن ها فدای جانت(جانتان)

********

دنبال یه مطلبی تو فایل هام بودم، این عکسو بینشون پیدا کردم اصلا داغ دلم تازه شد :/

تف به خلق دوپای بشر.


*****

ما،

کاشفان کوچه‌های بن‌بستیم

حرف‌های خسته‌ای داریم

این‌بار،

پیامبری بفرست که تنها گوش کند.

" گروس عبدالملکیان "

******

خلاصه خوش گذشت در کنارتون فعلا خداحافظ



تهرانیا زیاد شیر بخورید چون سرب هوا رو دفع میکنه، ولی بلافاصله بعدش آب بخورید چون نیترات آب، ضد پالمه. 

بعدش هم چای بخورید نیترات آب رو بشوره ببره.  

بعد از چای هم آبلیمو بخورید تا رنگهای شیمیایی تو چایی را دفع کنه.  

 

بعد از آبلیمو هم توکل کنن به خدا دیگه.!

من قرار بود فردا با استادم برم پیش دو تا استادها در مورد دو تا پروژه م و تز ارشدم حرف بزنم، خیلی هم استادم(همون که به اون دختره و اون یکی دانشجوی دکترا گفته بود بیایید از این دانشجوم کمک بگیرید و سر کلاسش من داشتم درس میدادم) تاکید کرد که شنبه حتما هستی که من هماهنگ کنم تا بریم دانشکده مدیریت و دانشگاه علم و صنعت حرف بزنیم و این صوبتا:/

پ.ن:

دیدم این مدت زیادی وبلاگم غمگین بود، گفتم یه آهنگ شاد بذارم شاید فضا عوض بشه

البته من واقعا حالم خوب نبود/نیست و دلیلش رو تقریبا نمیدونم ولی خب در هر صورت اینم آهنگ!

{ترجیحا با هندزفری یا در جای خلوت گوش داده شود!}

 

ما یه مشت دیوونه ایم که بهمون میگن دهه هفتادی

نخبه ایم ولی از اون نخبه هایی که همه رَد دادیم

.

یه سریا عشقی و روی مود فردینی،یه سریا دو رنگ مثِ گورخر

.

ما نسل بیداری تا نصفه های شبیم،نه اون آلاسکا چوبیا و قصه های مجید

.

نسل بلیطای فضایی،تو کاورای مشکی

دوستای مجازی،نه نامه های عشقی

.همش سعی میکنیم مسیری رو بی دلیل نریم

دهه هفتادی یعنی بی نظیرترین

سرا بره بالا پایین تا که بشه مغزا گیج

سلامتی رفقای دهه هفتادی

هفتادی ها - جیزبند (GZ Band)

 

 


از مریضی که دلش در خطر تاراج است

به طبیبی که به بیمار خودش محتاج است

 

نامه از من به تو ای دوست که دشمن شده ای!

کاتب نامه به شبلی” نکند حلاج” است:

 

السّلام ای که به من سنگ زدی، طعنه زدی

چوبه ی دار من آغاز شب معراج است

 

آب و آتش به هم آمیخته در نامه ی من

کاغذ نامه برافروخته و مواج است

 

هر چه را او بپسندد به سر خوبش بنه!

بندگی در گرو داشتن این تاج است

 

عمر، یک دایره ی فرضی و سرگردان بود

هر که از دایره بیرون نرود اخراج است!

 

سیدمهدی

*********

دوستم بعد از تقریبا دو سالی که به جز پیامک های کاملا یک طرفه‌ی تبریک من برای روزخبرنگار و چنتا میلاد ائمه،ارتباط دیگه‌ای نداشتیم، امروز زنگ زد که رضا میخوام حالت رو بپرسم!

حقیقتا با اون پس زمینه‌ی ذهنی که از حامد دارم واقعا نمیتونم جدی ش بگیرم و اینکه واقعا زنگ زده حالم رو بپرسه!

این بشر رو من بعد از این مدت و پیامک‌هایی که جواب نداد، گذاشته بودم تو لیست دوست های خروجی خودم و قصد داشتم تو مرحله‌ی بعدی از اقدام به سبک کردن لیست تلفن هام، اسم این بشر رو هم حذف کنم! (البته این کلا پیامک جواب نمیده و شب و روز و سر کلاس و باشه کلا زنگ میزنه)

من زیاد پیش میاد که لیست مخاطبینم رو زیر و رو کنم تا یکی رو پیدا کنم که بهش زنگ بزنم یا پیامک بدم ولی باز هم فرد خاصی به جز یه تعداد معدودی از دوستام، فرد دیگه‌ای رو پیدا نمیکنم و اون تایمی که میفهمم واقعا چقدر این افرادی که تو لیست مخاطبینم هستند، تو این روز و موقعیتی که نیازدارم با یکی حرف بزنم ولی نیستند، تصمیم میگیرم که اسمشون رو پاک کنم

ما تنهاها و درونگراها ، حتی اگه پیامک رایگان هم بهمون جایزه بدن، به جز یک سری از دوستان بشدت نزدیک، بازهم ازش استفاده نمیکنیم چون که آدمی  واسه پیامک زدن یا تماس گرفتن نداریم

 

مثلا امروز خواستم تو سومین چالش نوآوری تهران هوشمند ، تیم بدم و زنگ زدم به یکی از بچه‌ها و اون گفت من اون تایم نمیتونم بیام و به همین راحتی تیم و ایده و جایزه باهم پرید!

(مجموعه ی Problem.ir با مدیرعاملی آرش برجی‌خانی از رفقای دانشکده‌ای صنایع پلی تکنیک(امیرکبیر) هستند و به شدت این آرش بچه‌ی خوب و باحالی هست و اولین نفری بود که من موقع ورودم به عنوان دانشجو تو دانشکده‌ی صنایع پلی تکنیک باهاش مواجه شدم و وقتی یه خورده کوچولو با بابام حرف زد، بابام گفت خوبه خیالم راحت شد که رضا پیش آدم های خوبی هست)

 

همینقدر تنها

همینقد تیم ندار

همینقد دارنده‌ی ایده‌هایی که تو مسابقه به خاطر تیم نداشتن مطرح نمیشه

پ.ن1:

هر روز جای بودنت هایت را در خیابان ها بوسه می زنند پاهایم عاشق مانده اند هنوز.

(عکس از پیاده‌روی دیروز من از چهاراه ولیعصر عج (دانشگاه امیرکبیر) به دانشگاه شهیدبهشتی هست که تو پست قبل بهش اشاره کردم)

(اگه نظرم عوض شد و بعد از 25سالگی از خدا خواستم که فعلا شهیدم نکنه و قصد داشتم یه دونه یار انتخاب کنم، یکی از فانتزی هام اینه صبح زود دوتایی بریم کهف الشهدا و از اول خیابون ولیعصر عج دوتایی پیاده بریم و تا نصفه شب برسیم به وسط های خیابون ولیعصر عج و لبو فروشی ها و . و بعد دوباره ادامه بدیم و بریم تا آخر خیابون ولیعصر عج و میدون راه آهن و بعدش احتمالا سوار قطار بشیم و بریم مشهد)

پ.ن2:

میلیون ها نفر در آرزوی جاودانگى به سر میبرند، در حالی که حتى نمیدانند با بعدازظهر بارانی یک روز تعطیل پاییزی چه کنند!

سوزان ارتز

پ.ن3:

{هشدار این آهنگ نسبتا غمگین است و به خاطر داشتن صدای خانم ممکن هست اسلام تون به خطر بیافته!(طبق نظر رهبری و آیت الله سیستانی، تبریزى (ره) و نورى همدانی، گوش کردن صدای خانم ها با توجه به یه سری اصول، اشکالی نداره ولی بقیه ی مراجع حرام اعلام کردند، برای کسب اطلاع بیشتر به سایت مرجع تقلید خودتون مراجعه کنید:)  }

{حضرت آیت‌الله سیدعلی ‌ای (مد ظله العالی):

اگر صداى زن (چه به صورت تک خوانی و یا همخوانی با ن و یا با مردان ) به صورت غنا نباشد و گوش دادن به صداى او هم به قصد لذت و ریبه نباشد و مفسده‌‏اى هم بر آن مترتّب نشود، اشکال ندارد، اگر مفسده داشته باشد و یا تحریک شهوت بکند، جایز نیست}

{تشخیص غنا و موسیقی لهوی حرام با نظر عرفی شخص مکلف است.}

 

هوای سرد

این پتو تن منو گرم نمیکنه زودتر برگرد

.

این من رد دیوونه، قدرتو دیگه میدونه

این که اینهمه دوریم از هم تقصیر خیرگیمونه

 

بینمون دیوارو نکش کی به کی میبازه تهش

کی دیگه مثل من واست دنیاتو میسازه از عشق

 

اگه این روزا بره شاید دیگه وقتی نمونه

حال و هوای تو دور شه از خونه

دیگه لجبازی بسه دیوونه برگرد

اگه این روزا بره شاید دیگه وقتی نمونه

.

اصرار نکردم همه میگن قشنگه خواهش یه بارش

پس دیگه راهی نمیمونه وقتی انقد مغروری که موندی پا اشتباهت(هعییی هشتگ اوشون :/ )

 

تو که هرچی گفتی همون شد با یک اشاره

کیه که مثل من با عشق بخوادت

.

هوای سرد-جیزبند (GZ-Band)

 

 

بعدا نوشت:

شبکه‌ی IFilm داره لاتاری رو نشون میده

فیلم قشنگیه

نقد من از این فیلم رو تو اینجا می‌تونید ببینید

لاتاری حماسه عشق و غیرت

با اون آهنگ دوست داشتنی کجا باید برم(هعییی اوشون)

بعدا نوشت۲:

خب از اون بخشی که آهنگ کجا باید برم پلی شد من نتونستم این فبلم رو ببینم و شبکه رو عوض کردم

​​​​​​

​​​​

​​​


‏تو زندگی یه جایی هست بعد از کلی دویدن یهو وایمیستی سرتو میندازی پایین آروم میگی بسه، دیگه زورم نمیرسه.

هر چند که اگه تایید هم میشد، من کار خاصی نمیتونستم باهاش انجام بدم ولی خب بالاخره از هیچی بهتر بود


عموما مشکل این نبود که دلیلی واسه ناراحتی داشته باشم، مشکل اصلی م این بود که دلیلی واسه خوشحال شدن نداشتم

الان که دلیل ناراحتی هم زیاد دارم

و اکثر فلسفه های رنج کشیدن هست که یکی یکی جلوی، رنج های من ساکت میشند

و به قول فاطمه اختصاری:

تمام راه درست آمدم و خسته شدم

 به من اجازه بده اشتباه برگردم.


نمیدونم ولی فکر کنم تا یه مدتی خداحافظ

+کامنت هاتون رو میخونم ولی جواب نمیدم، اگه خواستید ناشناس هم میتونید بفرستید، فکر کنم این راه بهتر از این باشه که صفحه ی وبلاگ رو از دسترس خارج کنم


اون استادی که گفتم، سر کلاسش شروع کردم به درس دادن و .، و گفته بود دو تا از اساتید هستند که دوست دارم باهاشون یه سری صحبت کنی تا از همدیگه چیز یادبگیرید و .، امروز ظهر تو گروه پیام گذاشته بود که به رضا بگید بیاد اتاق من، از اونجا که من دستگاهم خاموش بود و دم در کلاس در حال خوندن کتاب بودم(کتاب در جست و جوی ثریا رو میخوندم، داستان اینکه من روی نیمکت جلوی کلاس تا استاد بیاد، میشینم و تو نمیرم رو قبلا گفتم که بخاطر دخترهای کلاس و پسرهایی که اصلا رعایت نمیکنند هست) که یکی از دخترها (همون دختر امیرکبیری که از تاج محل واسه کل کلاس جا کلیدی تاج محل آورده بود) میاد میگه که آقای ****** فصولیم گل کرده میخوام ببینم چی میخونید، جلد کتاب رو نشون دادم و دید و تشکر کرد و رفت!

بعد که رفتم سر کلاس یکی از دخترها گفت

+ما هماهنگ کردیم که بعد از امتحان میان ترم همگی بریم بیرون چون شما نبودید الان داریم اطلاع میدیم، بین فلان روز و بهمان روز چه تایمی از نظر شما بهتره؟

- از نظر من که فرقی نداره نمیتونم بیام

+فقط ما دخترها نیستیم اون یکی پسرها هم هستندا ! 

-کلا از این جور دورهمی خوشم نمیاد

بعد از این مکالمه ی قاطع، یکی از پسرها گفت پیش استاد فلانی رفتی، که بهش گفتم دستگاهم خاموش بود ندیدم

قبل شروع کلاس رفتم پیش اون استاد و گفتم با من کاری داشتید و فلان که گفت این استاد دانشکده مدریت(دکتر شکوهیار) رو هماهنگ کردم امروز هست، اگه میتونی یه سر بهش بزن و با هم صحبت کنید، من هم اگه شد میام پیشتون

رفتم کلاس و بعد از اون رفتم پیش این استاد که ببینم داستان چیه(من کلا در جریان این که چی کارم داشت و قرار بود چه کمکی بهش کنم، نبودم)بعد از سلام و این صوبتا(اون + استاد هست - منم)

+منو میشناسی؟

- نه

+یعنی اصلا کنجکاو نشدی بدونی من کی هستم؟

- نه، دکتر گفت بیام ببینمتون و خودشون قرار بود باشند تا بگن داستان این دیدار چیه

+من ال هستم و بل هستم و کارشناسی و ارشدم رو امیرکبیر گرفتم و انقد مقاله دارم و کوفت و مرض و این چرت و پرتا

- خب به سلامتی

+میخوام از تو یه دونه مقاله نویس در بیارم، میخوام کمکت کنم و بهت موضوع بدم که بری و شش ماه روش کار کنی تا یه مقاله سه تایی بتونیم بدیم

-من؟(اینجا تو دلم عبارت "وات د فاز" رو گفتم ولی خب بلند بیانش نکردم ببینم در ادامه چی میگه)

+یه خورده از خودت بگو، ببینم اصلا میتونی کار کنی یا نه

- (اینجا دیگه خیلی بهم برخورد که این بیشعور داره پاش رو از گلیم خودش درازتر میکنه ولی بازم سعی کردم خشم خودم رو کنترل کنم) یه خورده از کارهای علمی که کردم رو به صورت گزینش شده گفتم تا ببینم چی میگه

+ در جریانم یه خورده سرچ زدم دیدم کلا هیچ کاری رو به نهایت نرسوندی و تو همش شکست خوردی

-{اینجا دیگه اوج عصبانیتم بود که بقیه ی کارهایی که کردم ولی نگفتم رو میخواستم بگم که باز هم صبر کردم}بهش گفتم اینا نظر شماست ولی از نظر من قضیه فرق میکنه، حالا بازم من نفهمیدم چه کمکی میتونم بهتون کنم

+گفتم که من میخوام تو برام چنتا مقاله ی خوب بنویسی که تهش سه تایی ارائه بدیم(منظور از سه تایی، من و خودش و اون استادی که واسطه ی این دیدار شد بود) این شماره ی منه، بهم واتساپ بده که واست یه دونه پایان نامه بفرستم، بشین بخون ببینم اوضاعت از چه حاله

- باشه من بعدا بهتون پیام میدم و خداحافظ

این بشر با این حرف هایی که بهم زد، یه جورایی توهین کرد تا دلسوزی استادمعابانه

من خودم دانشجو بودم، نصف بیشتر دانشکده هم بهم استاد میگفتند ولی یادم نمیاد همچین رفتاری با کسی داشته بوده باشم،ولی اینجا جدای از همه ی جاهایی که بودم و بهم بشدت احترام میذاشتند ولی تو این دیدار خبری از اون نبود، کرامت و شعور انسانی من دچار خدشه شد، من که اصلا به عنوان یه دانشجوی توانمندی که دانشجوی خود این اومده بود از من بابت پروژه و مقاله ش کمک بگیره، رفته بودم پیشش بودم ولی ظاهرا این دکتر مصداق بارز مدرک شعور نمیاره هست 

احتمالا شنبه برم پیش استاد پژوهشکده ی خودمون و بهش بگم که بذارید همون دید نسبتا مثبتی که از شما دارم، بمونه و دیگه منو وارد این بازی زشت و کثیف نکنید

اگه داستان های المپیاد با اون حرکت زشت و غلط مرکز المپیاد سازمان سنجش و عدم پیگیری بخش استعداد درخشان امیرکبیر نمیافتاد، الان داشتم تو رشته ای که دوست داشتم و تو دانشگاهی که بهتر از اینجا هست، درسم رو میخوندم

شاید برخورد این استاد تو امیرکبیر هم بود خیلی زیاد هم بود ولی حداقل ش این بود که اون استاد بلد بود با دانشجو حرف بزنه و اساسا خودش آدم بزرگ و به اصطلاح شاخی بود که دانشجوها خودشون حاضر میشدند اسم یه استادی رو بزنند که مقاله شون ارزشمند بشه، بعد میرفتند به استاد خبر میدادند که ما اسمتون رو تو مقاله مون زدیم!

من کلا با این چرخه ی مسخره ای که من دانش رو تولید کنم ولی مقاله ی ژورنالی رو با زبان انگلیسی تو یه لقمه ی آماده بفرستم واسه خارج از کشور تا اونا بتونند از دانشی که من تو کشور خودم تولیدش کردم، محصول بسازند و بیاند به ما بفروشند، بدم میاد

اگه هم بخوام مقاله ای بدم(که مقاله تو دوران کارشناسی دادم) تو مجلات داخلی خواهم داد تا هم وطن خودم ازش استفاده کنه، از خارج از کشور هم هر کی خواست از این مطلب استفاده کنه یا بره فارسی یاد بگیره یا از اپیلیکیشن های تبدیل زبان (مثل سایت ایرانی ترگمان Targoman.ir که واقعا تو ترجمه عالی هست) استفاده کنه

این استعمار کثیف انگلیسی که همه باید به زبون اونا حرف بزنند تا به عنوان زبان مشترک سوم باشه رو شاید قبلا مجبور بودیم قبول کنیم ولی حالا صفر و یک ها همون کار رو میتونند انجام بدند و نیازی به قبول این حقه ی استعماری کثیف انگلیسی نیست.

پ.ن1:

عنوان یه غزل هست که بخشی ش در ادامه اومده:

.

می خرم ضربه ی ساتور تو را با جانم

که به بازار تنم آنچه گران است سر است


هرزه ای بودی و امروز تناور شده ای

سایه ات ظلمت و نادانیِ مردم ثمر است


عصبانی تر از آنم که تو را ارّه کنم

چاره ات _ هرزِ تناور شده _ تنها تبر است


از صداهای فرو ریخته در چاه بترس

از تنوری که ز آه فقرا شعله ور است


این همه خشم که در سینه ی من می سوزد

از دل خون خلایق خبری مختصر است


از زمین خوردن یاران خودت درس بگیر!

جا به جا خاک، پُر از ریخته ی بال و پر است


دل به گمراهی یک مشت کر و کور نبند

تا سحر هیچ نمانده ست، جهان در گذر است


چاره آن است که از پنجره بیرون بزنی

آنکه در غیبت او شیر شدی پشت در است

مرتضی طاهری 

پ.ن2:

دفعه های بعدی این استاد پژوهشکده خودمون اگه از این جور آش ها برام پخته باشه

میرم رو اون مود بده که همین یذره اخلاق محمدی ای که دارم رو ببوسم و بذارم کنار و مشورم ش و پهنش میکنم

پ.ن3:

یه نظریه هست که اساس برخورد انگلیس با کشور ایران رو بیان میکنه که به تئوری مکیندر (جغرافی دان اوایل قرن بیست) معروفه ولی خب تو ایران این جماعت انگلیس پرست، زیاد سر و صداش رو در نمیارند خلاصه ش اینه که میگه باید اوراسیا که قدرت شون تو خاک هست رو با تحریم و جنگ، از رشد هوایی و زمینی دور نگه داریم و بیشرت مشغول خودشون کنیم تا انگلیس که برگ برنده ش تو دریا هست همچنان قدرت دریایی بمونه

(تفسیر این موضوع و ربط ش به حرف هایی که زدم با خودتون)

{فکر میکنم لازم نباشه که بگم وضعیت خوبی برای جواب دادن کامنت ها ندارم ولی خب با این حال کامنت ها رو نبستم، و اینکه اگه احیانا متن غلط و غلوط داره یا جملاتش بدون فعل و فاعل و . هست واسه اینه که حال نداشتم چک کنم و صرفا واسه تخلیه ی خشمم به صفحه کلید فشار وارد کردم و هر چی تو ذهنم میگذشت رو نوشتم، زیاد پیگیر غلط گرفتن نباشید}



عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم

به هوای دل پاک تو به دریا بزنم

 

عشق یعنی بشوم آهوی آواره‌ی تو

بدهم دل به صدای خوش نقاره‌ی تو

 

عشق یعنی طپش این دل بارانی من

لطف پیدای تو و گریه‌ی پنهانی من

 

و خدا خواست که از دست تو درمان برسد

خواست تا عطر علی‌ش به خراسان برسد

 

یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گره ها

چه خبرها که رسید از دل این پنجره ها

 

یا رضا گفته و بینا شده چشمان کسی

یا رضا گفته اسیری که به دادش برسی

 

عشق یعنی به هوایت گذر از دامن و دشت

عشق در شوق سلامی ست، سرِ ساعت هشت

 

عشق در قلب قطاری است که از قم برسد

در نمازی است که تا رکعت هشتم برسد

 

 

قاسم صرافان

خواننده : علی اکبر قلیچ


چند روز پیش که عزیز و بابابزرگ از مشهد به سلامت رسیدند تهران، به همه ی بچه ها و نوه ها یه بسته نخود و کشمش و نبات دادند ولی به خونواده ی ما دو تا از این بسته ها + یه سری لباس + دوتا جوراب واسه من دادند(بله درسته همه با هم برابرند ولی عزیز دردونه هایی مثل من برابرترند! (علت این امر از روی لیست تماس مامان بزرگم کاملا واضح هست  اینکه مجموع تعداد و زمان تماس های سه تا نوه و دو تا از بچه هاشون به اندازه ی تماس های من با مامان بزرگ و بابابزرگ نمیرسید(فکر کنم شدت علاقه واضح باشه))) علاوه بر این موارد عزیز یه خورده کشمش ریخت تو سوئیشرتم و منم واسه اینکه از جیب سوئیشرت نریزه، زیپ اون جیب رو بسته بودم، این چند روز هم هوا سرد نبود فلذا اون کشمش ها همونجا موند تا اینکه امروز از دانشگاه برگشتنی داشتم یه پادکستی رو گوش میدادم و داشتم فکر میکردم که مثلا کیا بهم پیام دادند یا زنگ زدند که روز دانشجو رو تبریک گفتند و چرا تا الان عزیز و بابابزرگ هنوز زنگ نزدند همینجوری که داشتم سمت BRT میرفتم سردم هم بود و این زیپ سوئیشرت رو باز کردم که کاملا شگفتانه وار، با کشمش های عزیز مواجه شدم و بشدت خوشحال شدم!

*****

با خبر شدم که میزان کمک معیشتی واسه دانشجوی المپیادی مقطع دکترا با رتبه ای که اگه این داستان المپیاد درست بشه، بهم میدند کلا 300 تومن هست که اونم شامل مقطع دکترا نمیشه و فقط کارشناسی ارشد

و اینکه کل امتیازی که برای دانشجوی المپیادی که قصد داره برای دکترا مستقیم درخواست بده(بدون کنکور منظورم هست) کلش 3امتیاز از 30 امتیاز داره و کف امتیاز هم از 70 هست، یعنی تقریبا هیچ!

حالا از اون ور مقاله داشتن تو فلان مجموعه و بهمان کار که مرتبط با پایان نامه ت باشه امتیازش از المپیادی بودن بیشتره و اصلا تو این شاخص ها بحث کاربرد علم و درس دادن و . وجود نداره(اینی که میگم آیین نامه ی جذب استعداددرخشان دکترا هست که تو سایت سازمان سنجش گذاشتند و نسخه ی سال 95 هست که هنوز جدید نزدند)

در یک کلمه اینکه کلا اگه این پیگیری هم انجام بدم و درست هم بشه کلا تاثیر خاصی روی جذب یا عدم جذب من واسه مقطع دکترا نداره(کلا در حد 3 امتیاز)

/////////

دکتر خلبان سردار پلیس حاج محمدباقر قالیباف امروز رفتند و واسه نمایندگی مجلس ثبت نام کردند!

این بشر تو سال96 گفته بود اگه من رای نیارم یا به هر دلیلی تو این دوره نباشم، این آخرین فعالیت مستقیم من تو عرصه ی مسئولیت ی خواهد بود و بقیه ی مسیر رو با جوون ها پیگیری خواهم کرد

بعد اومد بحث نواصولگرایی رو مطرح کرد که فلان کنید و بهمان کنید و آهای جوون ها و این داستان ها که بیاید و افراد مستعد و انقلابی واسه مجلس معرفی کنید

بعد همین یه هفته پیش ها بود که واسه این جماعتی که ثبت نام یا معرفی شده بودند تو اون سایت مجلس نو، سخنرانی و پیام داشت که آره برید جلو و ثبت نام کنید و این حرف ها و من هم حمایت میکنم

امروز در کمال تعجب خودش هم پا شد رفت ثبت نام کرد!

با اینکه از خیلی از کارهاش خوشم می اومد ولی یه اصل ثابتی دارم که همه ی ت مدارهایی که به مردم دروغ بگند اعم از چپ و راستش و ایرانی و خارجی، همه رو با یه چشم نگاه میکنم

و الان هم با وجود همه ی خدمات خوبی که انجام داده ولی ملاک حال افراد هست و من از این شخصیت فریب کارانه ی ایشون بدم اومده

داستان یه خورده شبیه سریال House of cards  و Politic Animal و Vice شده که واسه رسیدن به قدرت هر فریبی رو مشروع میدونند

یه عبارتی رو نخست وزیر بریتانیا (Benjamin Disraeli ) هست که میگه :

 "نیرنگ دروغ و خیانت در راه رسیدن به پیروزی گناه نیست"

آی حال میده اینجا هم 31بشه و رای نیاره!

آی میخندم آی میخندم!


حاج حسین یکتا در مورد دانشگاه یه جمله دارند که میگند:

زمان ما ، جبهه دانشگاه بود و  امروز دانشگاه شده جبهه!


پ.ن1:

روز دانشجو رو به همه ی دانشجویان بیان و دانشجویان مکتب اسلام و زندگی(!) تبریک میگم به خصوص تازه دانشجوها!

پ.ن2:

روز دانشجو رو به تو "ای آنکه تا همیشه همکلاس آشنام." هم تبریک میگم

#اوشون

(البته خبر درست و دقیقی ندارم که الان دانشجوی ارشد هست یا نه و اینکه چرا هنوز پروژه ی کارشناسی ش وارد سایت کتابخونه نشده)

پ.ن2.3:

روز دانشجو رو به دانشجوی دانشگاه فرهنگیانی که نزدیک بود با این حجم علاقه ی دو طرفه مامان هامون به همدیگه(مامان من و مامان #ایشون هم دانشگاهی بودند!) دهن جفت مون رو مورد عنایت قرار بگیره ، هم تبریک میگم

#ایشون

پ.ن2.6:

روز دانشجو رو به دانشجوهای جبرخطی خودم(دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر) هم تبریک میگم

به خصوص تو که از رشته ی الکترونیک اومده بودی و خیلی هم خوب بودی و به جز سنت تقریبا همه ی شاخص های یه خانم ایده آل رو از نظر من و مامان و حتی بابابزرگم داشتی و اصلا حیف و خاک تو سر این دنیا به خاطر شاخص های سن و این داستاناش

#ماه_تی_تی!

(تقریبا تو دانشکده صنایع الان به جز دانشجوهای ورودی 98 کل دانشکده به نوعی دانشجوی جبرخطی من محسوب میشند)


پ.ن3:(حامد عسکری)

لبخند بزن دو چشم بارانی را

تجویز کنی نگاه درمانی را

یک جرعه بخند تا به آتش بکشی

دانشکده علوم انسانی را

///

با عینک ری بن زرشکی خوانده ست 

درسی راجع به گاو مشکی خوانده ست

اخلاق تمام عاشقان را بلد است

معشوقه ی ما دامپزشکی خوانده ست

///

تو ماه زلالی و کمان ابرویی

من اند مرامم و صداقت گویی

مشکل حل است عصر یک سر برویم

تا دفتر ازدواج دانشجویی

///

تنها غزل کلاسمان بود و رفت

انگار که اهل آسمان بود و رفت

دلتنگ شدم برایش آموزش گفت

او ترم گذشته میهمان بود و رفت

///

شب گریه و بغض این دل پیر بس است

یک قلب که بیش نیست ، یک تیر بس است

لاک یاسی مال نوازشگرهاست

دستان تو را لاک غلط گیر بس است!

///

آزردن این همه طرفدار چرا؟

بر دلشدگان این همه آزار چرا؟

عکسی از ما به جزوه هایت حک کن

نقاشی نیکبخت و گار چرا؟

///

هم ریمل چشم و سایه اش کم شده است

هم بستن روسری ش، محکم شده است

از برکت عمره های دانشجویی  

 این ترم فرشته خانم آدم شده است!


پ.ن4:

می روی؟ خب برو…ولی خوبم، راهِ رفتن که راهِ خوبی نیست

ایستگاهی که زندگی را برد تا ابد ایستگاه خوبی نیست


بی پناهم و زیر این باران، می رسم ناگهان به دانشگاه

غرق رگبار طعنه ها باشی، سِلف هم جانپناهِ خوبی نیست

محمدرضا شیخ حسنی 


پ.ن5:

عشق، از هر کجا شروع کند

آدم آنجا شروع خواهد شد

مثل یک عشق توی دانشگاه.

حسین عزیزی


پ.ن6:

گرفته عطر شما را فضای دانشگاه

هوا، هوای دوتایی…هوای دانشگاه


همیشه حاضر غایب…همیشه در رویا

و می روم پی چشمت به جای دانشگاه


بهانه های عجیبم برای دیدن تو

و سوژه های قشنگی برای دانشگاه!


نگاه کن به نگاهم بدون واسطه ها

به جای دیدن آیینه های دانشگاه


چگونه راحت و آسوده درس میخوانی؟

چرا همیشه دلت را سوای دانشگاه…؟


من عاشقم و هنوزم…هنوز منتظرم

در انتظار حضوری فرای دانشگاه…

مریم عظیمی


پ.ن7:(از پست عاشقانه های بسیجی)

مـثـل ایـن بـچـه بـسـیـجـی هـای دانـشـگـاهـمـان .

مـی نـشـیـنـی پـیـشـم امـا ، ای دریـغ از یـک نـگـاه .

پ.ن8:

رستاک یه آهنگ داره که میگه:


زیبایی و برای هم کلاسیات

دیوونگی یه حس تکراری شده


استادها و هم کلاسی هات هیچ

با تو یه دانشگاه سیگاری شده!


 

تهران و بوی ذرت مکزیکی و غروب

تهران و چند خاطره ی افتضاح و خوب

تهران و خط متروی تجریش تا جنوب

این شهر خسته را به شما می سپارمش

 

تهران سکته کرده ی از هر دو پا فلج

تهران وصله پینه شده با خطوط کج

تهران تا همیشه ترافیک تا کرج

این شهر خسته را به شما می سپارمش

 

من روزهای خونی و پرالتهاب را

من سطل های سوخته ی انقلاب را

بر سنگفرش کهنه بساط کتاب را

بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

 

من خش و خش رفتگر از صبح زود را

سیگار بهمن و ریه ی غرق دود را

من هر که عاشقم شده بود و نبود را

بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

 

بلوار پر درخت ولیعصر تا ونک

نوشابه های شیشه ای و تخمه و پفک

کابوس های هر شبه از درد مشترک

یک روز می رسد که فراموش می شوند

 

تنهایی ام نشسته میان اتاق ها

بر بیست و هشت سالگی ام جای داغ ها

گریه نمی کنم… همه ی اتفاق ها

یک روز می رسد که فراموش می شوند

فاطمه اختصاری

پ.ن1:

شاید بپرسید جریان "رد شکایت" دیوان عدالت رو به خونه اطلاع دادم یا نه

که باید بگم نه، چون تا چند روز باز هم باید جنگ اعصاب داشته باشم تو خونه که بابام بگه، من از همون اول هم گفتم نرو ولی تو گوش نکردی، مامان بگه حالا که چیزی نشده و ناراحت نباش و فلان

و آخرش هم هیچ وقت مامانم نمیگه بیا ده دقیقه سر تو بذار روی پاهام و گریه کن سبک بشی و همه چی تموم بشه چون همه از من با توجه به گذشته یه تصوری ساختند که رضا از این کارها نمیکنه و رضا عاقلانه بیخیال میشه و رضا . و . و .

وقتی من قرار نیست پیش خونواده م یه کم گریه کنم و بعدش خوب بشم و عوضش قراره جنگ اعصاب هم داشته باشم، همون مثل همیشه بغض کنم و خودخوری کنم، بهتره

پ.ن1.5:

زیر یه عکس از رهبری نوشته بود که:

ما نرده‌های خیابان انقلاب نیستیم

که با چند تکان بشکنیم!

ما بچه‌های انقلاب هستیم.

سر یا صبر؟!

 

کدامش را می‌خواهی که تقدیم شما کنیم.

+نمیدونم قبلاها شاید یعنی همین که به جای داد و هوار و هوچی گری رفتم از طریق قانونی به همه ی مراجع رسیدگی و پیگیری اعتراض رسمی نوشتم و واسه دفتر رهبری (+یه سری حرفای دیگه) نامه نوشتم، عمیقا این صحبت رو قبول داشتم ولی الان در حد یه جمله ی قشنگ میتونم قبولش کنم و نه بیشتر

من که کلا یادم نمیاد جایی بوده باشه این جماعت انقلابی و امت حزب الله شکایت و اعتراض شون رو از مرجع قانونی پیگیری کرده باشند و تهش به جایی رسیده باشه و حقشون رو گرفته باشند، نمونه ش هم همین سید ابراهیم رئیسی سر انتخابات96 که شورای نگهبان میگه تخلف شده و با خاطیان برخورد میشه ولی تهش هیچ خبری نشد(

پ.ن2:

منو جون پناه خودت کن برو بذار پای این آرزوم واستم

به هرکی بهم گفت ازت رد شده قسم میخورم من خودم خواستم

منو جون پناه خودت کن برو من از زخم هایی که خوردم پرم

تو باید از این پله بالا بری تو بالا نری من زمین میخورم

درست لحظه ای که تو باید بری اسیر یه احساس مبهم شدیم

ببین بعد یک عمر پرپر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم

برای تو مردن شده آرزوم یه حقی که من دارم از زندگیم

نگاه کن تو این برزخ لعنتی چه مرگی طلبکارم از زندگیم

به هر جا رسیدم به عشق تو بود کنار تو هر چی بگی داشتم

ببین پای تاوان عشقم به تو عجب حسرتی تو دلم کاشتم

اگه فکر احساسمونی برو اگه عاشق هردومونی برو

تو این نقطه از زندگی مرگ هم نمیتونه از من بگیره تو رو

تاوان-احسان خواجه امیری

 

 

 

 


دیروز تو بخش پرسش های دانشجوها از دکتر جلیلی پرسیدند که با توجه به ثبت نام اشخاصی مثل دکتر قالیباف نظرتون درمورد انتخابات مجلس چیه و چه توصیه ای برای رای دادن دارید و رای خودتون چیه، من بودم اینطوری جواب میدادم!! :


رای من تویی!

رای من تویی که با تمام شورِ انقلابی‌ات،

چشم‌های سبزآبی‌ات

      خالی از دورنگی و ریاست

رای من تویی که نام مهربان تو

می‌رسد به غنچه‌های صبح زود

رای من تویی که حرف‌های ساده و روان تو

می‌رسد به رود

انتخاب من

چشم‌های توست

تا ابد به چشم های تو سلام

تا ابد به انتخاب من درود!

رضا یزدانی


پ.ن:

یک روز بر گونه این مملکت یک بوسه

و بالای سرش یک یادداشت می گذارم

و می روم :

" آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم. "

| عزیز نسین

{ مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین ( ۱۹۱۵-  ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه بود}


امروز دو تا عکس از من تو مراسم سخنرانی دکتر جلیلی تو دانشگاه شهید بهشتی از طرف یکی از خبرگزاری ها منتشر شده که تقریبا شبیه دو تا عکسی هست که از #اوشون خانم تو مراسم سخنرانی استاد رحیم پور ازغدی و مراسم حقوق ن تو امیرکبیر از همون خبرگزاری وجود داره

مثلا ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺖ،(ﺍﻟ)


پ.ن1:

چالش اصلی سخنرانی دکتر اونجا معلوم میشه که کلمه ی انتخابات (تغییر ساختار انتخابات فعلی سوال من بود) جزء کلمات پرتکرار سخنرانی دکتر تو اون بخشی که تو سایت دکترجلیلی منتشر شده، هست

البته دکتر جلیلی جواب سوالم رو نداد و کاملا ضمنی منو ارجاع داد به یه اصلی که خودش مورد سوال و چالش هست!

مردم سالاری دینی!!

نقل به مضمون سوالم این بود که:

من دانشجوی مهندسی صنایع امیرکبیر و دانشجوی مقطع ارشد مهندسی صنایع دانشگاه شهید بهشتی هستم

تو یه شرکت کوچولو یه هیئت مدیره ای هست که در جریان اتفاقات کلان و جزئیات و صلاح و استراتژی های اون شرکت هست و اونا تصمیم میگیرند که کی مدیر چندساله ی اون شرکت باشه و مثلا سرایدار یا آبدارچی و مثلا 50،60نفر کارمند و کارگر نقش خاصی تو انتخاب مدیر ندارند، با وجود اینکه نقش اونا مهم هست ولی اصلا ومی نداره که تو انتخاب مدیر اون مجموعه نقش داشته باشند

با چه منطقی نظام انتخاباتی فعلی که مملکت و سرمایه و بودجه ی 4ساله ی رو به رای اکثریتی میذارید که غالبا تحلیل استراتژیک نمیدونند و بعضا اصلا تا حالا مفهوم نگاه سیستمی به گوششون نخورده؟

آیا این نیاز رو حس نمیکنید که نظام انتخاباتمون و قانون اساسی باید تغییر کنه؟

یه مملکت  از یه شرکت کوچولو، هم کمتره؟

که دکتر گفتند(نقل به مضمون): « جمهوری » بودنِ جمهوری اسلامی مهم است، چون مردم اسلام و انقلاب را خودشان انتخاب کردند، به جای انتقاد از ساختار فعلی از ظرفیت های استفاده نشده ی اون توجه کنید و تو این چهار سال برید مردم رو قانع کنید که چی خوب هست و چی بد هست

(منطق این حرفم که میگم انتخابات فعلی غلط هست و نباید هر فرد یک و فقط یک رای داشته باشه(مهندسی خونده ها میدونند که چرا یک و فقط یک نوشتم!) و. رو بعدا اگه حال داشتم بهتون میگم)

فقط اینم بگم که این سوال من در مورد غلط بودن ساختار انتخابات که دکتر جلیلی اینجوری جواب دادند، رو حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و حتی تو بعضی از اشاره ها خود رهبری هم مطرح کردند، فقط من یه خورده رنگ و لعاب مهندسی دادم

خیلی جالبه که این سه بزرگوار(حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و رهبری) هم اطلاع از اصل جمهوریت ایران و مردم سالاری دینی ندارند که این چالش واسشون پیش اومده!

پ.ن2:

چه خبرتونه، چه خبببببرتونه؟(با لحن بخونید!)

این لیست انقلابی دادن هاتون بیشتر بوی عقده گشایی و تلافی کردن و الان میاییم دهن همتون رو سرویس میکنیم داره تا اصلاح امور

خدا عاقبت ایران و تک تکمون رو با این افراد انقلابی و ولایت مداری که کاندید شدند، بخیر کنه

حسم میگه اوضاع اونطوری که بعضیا تخیل میکنند، خوب نخواهد بود

این از من

پ.ن3:

شعر احمد بابایی هم قشنگ بود، بعضی از بخش هاش اینا هست:

کارد مهمان استخوان شده است

اشعری هم حقوقدان شده است


اول قصه، «می‌شود!» می‌گفت

پشت تکلیف و عشق، بد می‌گفت


دل «بعضی» ، جهنم است انگار.

آخر قصه، مبهم است انگار!


دلخوریم از غرور، ما مردم!

ذلّه از حرف زور، ما مردم!


مردم ما به عشق، «جان دادند»

جنگ، تحمیل شد، جوان دادند


اشهدُ انَّ که همین مردم

 به سر نیزه‌ها اذان دادند


گله مندند.! ورنه می‌دانیم

همه جا خوب، امتحان دادند


-خودمانیم!- گاه گاهی هم،

کار بر غیر کاردان دادند!


دل «بعضی» ، جهنم است انگار.

آخر قصه، مبهم است انگار!


بنِگر بغض و بسته بالی را

سفره ی خالی اهالی را


زخم اشرافیت، علاج نداشت

پیر امت که برج عاج نداشت


رفته دوزخ ز یاد «بعضی» ها

دلخوریم از فساد «بعضی» ها


ای بت عافیت! – به هرعلت! –

از تو ناراضی‌اند این ملت.


مردم از دست بسته دلگیرند

سفره‌ها حفره‌های تدبیرند


نا امیدی، عذابمان نشود

گره انقلابمان نشود


در دل خسته، غم نخواهد ماند

«اینچنین نیز هم نخواهد ماند»


سرِ اشراف، گرم بی عملی ست

دلخوشی مان فقط به «سید علی» ست

پ.ن4:

امروز من ساعت 1و ربع کلاس داشتم ولی استاد تایم صبح با استاد تایم بعدازظهر کلاسشون رو عوض کرده بودند و تا ساعت 11ونیم اون استاد داخل دانشگاه نیومده بود(این استاد همون استاده که سرکلاسش فلان و بهمان و داستان و . اتفاق افتاد)،بچه ها گفتند آقای*****(که من باشم) به استاد زنگ بزنه که استاد دیگه نیاد و میخوایم کلاس رو بپیچونیم، با حالت تعجب گفتم چرا من؟، متفق القول دخترا گفتند بالاخره چون که سوگلی استاد شما هستی و هر جلسه آقای *****، از دهن استاد نمی افته و شما شماره ی استاد رو داری و فلان

من هیچ من نگاه:/

بعد یکی از دخترها گفت بچه ها اذیتش نکنید بنده خدا رو چرا معذبش میکنید

من همچنان هیچ من همچنان نگاه:/

بعد گفتند بهونه بیاریم که چون سخنرانی هست نیومدیم

من گفتم آخه کدوم یکی از شما 9نفر فازشون به دکتر سعید جلیلی میخوره که بگیم به خاطر اون نمیخواید برید(پوشش بچه ها رو ببینید میفهمید که من چه زجری میکشم و چی میگم دقیقا)

یکی از دخترها گفت اصلا این سعید جلیلی کی هست

من باز هم هیچ من باز هم نگاه:/

آخرش خود استاد پیام داد که من ساعت 2 میرسم دانشگاه(تو گروه این پیام رو گذاشته بود)
که البته من نرفتم سر کلاس و تو سالن سخنرانی بودم
(به جز اون قضیه ی یکشنبه ی قبل انتخابات96، و دفاع بشدت خوب و خط دادن بشدت عالی و غیرمستقیم #اوشون خانم، و قضیه ی جزوه های مبانی برقی که دخترا دم کلاس و طوری که مثلا من نشنوم تیکه مینداختن بهم و #اوشون و دوستش داوطلب شد که بیاد بهم بحث یاد دادن اون بخش از کتاب رو مطرح کنه،من یادم نمیاد که دختری اینجوری مقابل بقیه وایسته و از من دفاع کرده باشه)


تابستان سال 1389 بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست. همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشه‌های هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه میکردم. گفتم، آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند. تو باید به من میگفتی خر.

دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغ‌ها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم.

سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم.

یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام. منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.

این ماجرا میخواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت

اگر دقت کنیم با جابجایی حرف c یک واکنش تبدیل میشه .به ‎یک خلاقیت. یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی. هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.

‎پدرم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم. میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحد هستند. 8سال با عراقی ها جنگ کردیم الان برادر ما شدند.

‎پس

۱- آخر هر جنگی صلحه

۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه ما هر دو تامون عاقل بودیم

۳- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست

۴- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته برتو چیره بشه.

‎این داستان رو تو هر ترمی واسه دانشجوهام تعریف میکنم و کلی باهم،به لحظه ی الاغ شدنم میخندیم.

 مهندس ناظمی


پ.ن:

هموطن، کم کم 5دی داره تموم میشه و داره میریم تو6دی

نمیخوای بپاخیزی؟

یه تی به خودت بده، یه چارتا مشت و لگ و باتوم میخوری، بعدش میندازنت دو الف اوین، اونوقت اینترنت ما هم مثل حالت قبلش میشه

تو که از این عرضه ها نداری غلط میکنه فراخوان میدی، این بلا سر نت ما میاری

حکومت هم بیخیال بشه، من یکی دهن شماهایی که فراخوان دادید و به تبع اون واکنش طبیعی حکومت واسه کم کردن سرعت نت،  مورد عنایت قرار میدم

براندازهای پلاستیکی

{پ.ن: بعضی از بندهای زندان اوین زیر نظر قوه قضاییه نیست، مثلا این بند ۲ الف(یا الف الف} یکی از بندهای هست که زیر نظر اطلاعات سپاه هست و خب قابل حدس هست که کیا رو میبرند اون تو}


آخ تو فردای شب یلدای منی!

{صرفا جهت از دست نرفتن امتیاز این بخش بود وگرنه هیچ دلیل دیگه ای نداشتم!}

{پاییز امسال هم تموم شد و من باز هم با کسی تو برگا خش خش نکردم:/ ، خدایی تو مسیر دانشگاهی که بز کوهی از اون سربالایی ها میره بالا، نفسش میگیره، انصافا بی انصافیه}

پ.ن:

به نظرم بعد از اینکه متاهل شدید نباید به خانم تون بگید، یلدا مبارک، باید اسمش رو بگید و بعدش بگید مبارک

مثلا زهرا مبارک، زینب مبارک یا .

کلا خانم ها روی اسمشون حساس هستند و این قضیه به هوش مصنوعی هم منتقل شده!

تکنولوژی هوش مصنوعی داره کم کم به اون بخش خطرناک خودش نزدیک میشه‍♂️

 

وقتی Siri بیش از حد شبیه انسان ها رفتار میکنه! (سیری رابط صوتی گوشی های آیفون هست، این رابط صوتی برای گوشی های اندروید هم وجود داره و واسه ویندوز و مک هم هست، اسم رابط صوتی ویندوز کورتانا هست که انصافا واقعا خوب جواب میده)

(من گوشی آیفون ندارم و گوشی من اگه خدا بخواد یه چند روز دیگه شاهین2 خواهد بود، یک گوشی ایرانی ساخت شرکت GLX هشتگ تولید ملی و این صوبتا، در مورد این گوشی اگه قصد خرید دارید میتونید به این دوتا لینک مراجعه کنید، این روزها تخفیف داره و انصافا هم به نسبت امکانات، قیمت مناسبی داره صفحه‌ی معرفی  /// صفحه‌ی خرید)


 

 



هر موقع یکی از بچه های کلاس، بابت پشتیبانی یا کمک علمی ازم تشکر میکنه، من یاد اون دفعه ای که به #اوشون یه مطلب درسی فرستادم، و در جواب خیلی ساده و رسمی با لحن خاصش مثلا ممنون گفته بود، می افتم

ﻣﺜﻻً ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺖ،(ﺍﻟ) .

درستش این بود در جواب این پیام ساده ی یکی از دخترهای کلاس بابت فرستادن یه سری مطلب در مورد بلاکچین در خصوص ارائه ی امروز صبحش، #اوشون ID این دختره رومیگرفت و چارتا لیچار بارش میکرد که با رضای من چیکار داری و تهدید کنه که میام چشمات رو در میارم

من یکی رو در این حد تهاجمی و تمامیت خواه واسه زندگی م میخوام، اتفاقی که یه سری از طرف #اوشون تو سایت دانشکده افتاد:/ 

البته نه فعلاها باشه واسه وقتش

[مدفن ِ شوق‌های مُرده]


اگه کل جهان یه کشور بود اون وقت:

مرزها بی معنی بودند

منابع و انرژی واسه همه بود

جنگی علیه هم تو هیچ جایی نبود

کسی قصد براندازی یا از اون طرفش اقدام امنیتی علیه شورش احتمالی، نداشت.

هیچ مغزی کشور رو واسه رسیدن به چیزهای بهتر، واسه یه خورده درک، ترک نمیکرد، فوقش میشد یه سفر استانی

چیه این جهان

هر روز یه عالمه داستان

هر روز یه عالمه کشتار

هر روز یه عالمه ظلم

کاش یه روز خوب زودتر بیاد.

 

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

#زیتون_نوشتها

پ.ن1:

این توئیت یکی از دانشجوهای جبرخطی من هست، اینکه دانشجوهایی که من TAشون بودم، یه سری هاشون نامزد هستند، یه سریا BF/GFهای چندمشون رو هم ول کردند و تو تجربه های بعدی هستند و یه سریای دیگه دارند خاطرات خواستگاری هاشون رو تعریف میکنند و من هنوز مجرد و مشغول فهموندن یه سری چیزا به مسئولین هستم و دارم مثلا درس میخونم و تحقیق و پژوهش انجام میدم

یعنی یه مجموعه ای از مسیرها رو به نظرم اشتباه رفتم

 

 

زندگی پستی و بلندی داشتغالباً بر سر دوراهی است.

باز هم خاطرات تلخی که.روی یک پل هوایی است.

.

گم شدم در خیابان تنهایی. دوره گردم بیا تماشا کن

بعد موضوع علم و ثروت هم.درد ما را ببین و انشا کن.

دست هایم از آسمان دورند.عمر کوتاه من ولی جاری.

زندگی ها شبیه یک کانال.مثل "آی فیلم" همیشه تکراری

.

ما چرا یکی نمیشویم هرگز؟شاید این قضیه یک "راز" است

یک نفر هم به فکر این دل نیست.حس و حالم شبیه " اهواز" است

 

پ.ن2:

#براندازان محترم

یکی از موضوعات تز من، در مورد validation نظرسنجی تو شبکه های اجتماعی با وجود اکانت های فیک و ربات ها (به طور خاص توئیتر) هست

قضیه پنج دی و مشابه این اعتراضات و به تَبَع اون، ایستگاه شدن جلوی ملت، اهمیت تز من رو واسه شما نشون میده، بیایید یه اسپانسری کنید برم همینو انجام بدم تموم بشه هم شما یه خورده بهتر عمل کنید، هم من از این بلاتکلیفی و بی انگیزگی در میارم، داخل مملکت که بعید میدونم همچین اندیشه ای باشه، از این موضوعات حمایت کنه

موضوعات دیگه هم مثل

"الگوریتم تشخیص افسردگی در شبکه های اجتماعی"

"مدیریت کمپین ها در شبکه های اجتماعی"

"مقایسه الگوریتم رشد فعالیت های شبکه های اجتماعی با*******"

 و .

هست

پ.ن3:

الان تو اون مود هستم که نوشتن هم، آرومم نمیکنه و حالم زیاد جالب نیست

پ.ن4:

آهنگ خوب گوش کنیم:

غوغای ستارگان- محمد اصفهانی

امشب؛ در سر، شوری دارم… امشب؛ در دل، نوری دارم…

باز امشب؛ در اوجِ آسمانم باشد رازی، با ستارگانم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

از شادی پَـــر گیـــرم؛ که رِسَم، به فلک

سرودِ هستی خوانم؛ در بَـــر حــور وُ ملک…

در آسمان ها؛ غوغا فکنم سبو بریزم… ساغر شکنم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

با مـاه وُ پروین؛ سخنی گویم… وز رویِ مهِ خود؛ اثری جویـم…

جان یابم؛ زین شب ها… می کاهم، از غم ها…

ماه وُ زهـــره را؛ به طـــرب آرم

از خــود؛ بی خبـــرم

ز شعف دارم؛ نغمه ای، بر لب ها… نغمه ای، بر لب ها…

امشب یک سر شوق و شورم

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

امشب؛ در سر، شوری دارم… امشب؛ در دل، نوری دارم…

باز امشب؛ در اوجِ آسمانم! باشد رازی، با ستارگانم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

 

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم…

 

 

 

 


جریان هایی که از دخترهای خیابان انقلاب دفاع می کنند بیشتر از آن‌که به دنبال دادنِ اختیار به ن برای انتخاب پوشش باشند می خواهند این مسئله ابزاری برای مخالفت با حکومت باشد و به نوعی، بی حجابیِ اجباری را راه بیاندازند!

آیا اگر زن ساده و سنگین به دنبال کار خود برود برای اجتماع بهتر است‏  یا آنکه برای یک بیرون رفتن چند ساعت پای آئینه و میز وقت خود را تلف کند و زمانی هم که بیرون رفت تمام سعی‌ش این باشد که افکار مردان را متوجه خود سازد و جوانان را که باید مظهر اراده و فعالیت و تصمیم اجتماع باشند به موجوداتی هوسباز و چشم چران و بی اراده تبدیل کند ؟

آیا اعتماد به نفس ن و دخترانِ ما برای زیبایی ذاتیِ آن‌ها مورد حمله هست؟

پ.ن:

به عنوان یک پسر زیاد روی این مسئله نمی‌ـوانم مانور بدهم چون به قولی "پوستم در بازی نیست"(skin in the game ندارم) اما اگر دختران و ن به این باور برسند که زیبا هستند فکر نکنم به سمت آرایش چهره روی بیاورند


اینکه برخی می‌گویند حکومت با اجباری کردنِ دین و حجاب در زندگی شخصی مردم دخالت می کند به نظرم بی‌انصافی است
دخالت در زندگیِ شخصیِ مردم و اجرای احکام دینی یعنی ساعت 6 صبح زنگ خانه به صدا در بیایید و بگویند برق خانه خاموش بوده چرا نماز اول وقت نمی خوانید
(تایم اذان متغیر هست!)
اینکه می‌گویند با یک وضع خاصی بیرون بیایید و یا با وضع خاصی بیرون نیایید قانون عمومی کشور است و نه زندگی شخصی
در دیگر کشورها که منع پوشش حجاب اسلامی در دانشگاه یا عدم زدن پوشیه به صورت در قانون وضع شده است، هم همینطور است
پ.ن:
البته اینکه اصلا جوامع در دنیا، نیاز به حکومت دارند یا خیر، یک بحث دیگری است!

آیا هیچ دشمنى مى‌توانست آن بلا را بر سر عمر سعد بیاورد که خودش در یک شب آورد؟!
مؤمنین با این همه پیشامدها، براى نجات اهل ایمان به تضرع و ابتهال و التجا محتاج هستند. چنان که در شبانه روز به نان احتیاج دارند، به دعا و تضرع نیاز دارند.

در محضر ایت‌الله بهجت - ۵۲۱

پرسش: منظور از امپریالیسم رسانه‌ای چیست؟ اگر از مخلوق خدا شاکر نباشیم از خدا هم شاکر نخواهیم بود. چرا امریکا را شیطان بزرگ می‌خوانند مگر همین آمریکا خدماتی مانند اینترنت را به ملل مختلف و ما هدیه نداده است؟ چرا بزرگان دین، ورود فرهنگ غرب از شاه راه اینترنت را تهاجم می‌دانند و از این پیشرفت و تمدن استقبال نمی‌شود؟

 

پاسخ: امپریالیسم به نظامی گفته می‌شود که به خاطر اهداف نظامی، اقتصادی، ی، فرهنگی می‌خواهد از مرزهای ملی و قومی خود کند و سرزمین‌ها و ملت‌ها و اقوام دیگر را زیر سلطهٔ خود درآورد و آنها را مدیریت کند و بر آنها نظارت کند. امپریالیسم برای جهانی‌شدن سیطره‌اش، جهت رسیدن به مقاصد خود متناسب با شرایط و مقتضیات زمانی، زبانی، نژادی، فرهنگی، ارزشی و . ابزارهای مختلفی استفاده می‌کنند. مانند طعمه ماهی گیری که به‌ظاهر لطف به ماهی است ولی ابزاری برای صید ماهی‌ها، فروش یا خوردن آن‌هاست. ذهن ما غالباً به محسوسات و ملموس‌ها عادت دارد. با خواندن تاریخ رویدادها (مانند بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی) و دیدن تصاویر و نقشه قلمرو آنها و یا دیدن فیلم برداشت عینی‌تری از امپریالیسم خواهیم داشت، ولی وقتی ابزارهای جنگ سخت، پوشش مخملی و نرم به تن می‌کنند و گرگ لباس میش می‌شود موضوع پیچیده می‌شود. آن‌وقت است که امپریالیسم سمبل خیرخواهی جهانی می‌شود. نمی‌توانیم به‌راحتی درک کنیم نشر قرآن، ساخت مساجد، اجرای دمکراسی و برکنار گذاشتن حکام مستبد مانند صدام، اختصاص شبکه‌های رایگان ماهواره و خدمات وسیع اینترنت با امکانات اعجاب انگیزش چه معنایی دارد. 

اما واقعیت این است که: 

از قدیم گفته‌اند «هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی گیره.» بسیاری از افراد فکر نمی‌کنند که چرا در فضای مجازی ما از خدمات امپریالیسم رسانه برخورداریم. آیا نظر دارند و کارشان قربة الی الله است؟! خدمات امپریالیسم رسانه‌ای (گوگل، فیس‌بوک، لاین، وایبر، واتس‌آپ، تانگو، تلگرام، اینستاگرام و. ) با اشراف فرهنگ لیبرال دمکراسی مستقیماً یا با واسطه زیر آژانس امنیت ملی ایالات متحده آمریکا و سازمان سیا است، بنابراین طبیعی است در مسیر سلطه جهانی و جهانی‌شدن این نظام برخلاف مبانی خود عمل نمی کند و خدماتی به مردم جهان ارائه نمی‌دهد که مبانی‌اش را طرد یا نفی یا محو کند. 

امپریالیسم نظامی، ی و اقتصادی را نباید جدای از امپریالیسم فرهنگی (رسانه‌ای) در نظر بگیریم؛ اینها برای سیطره نظام لیبرال دمکراسی الحادی غرب با هم تعامل و ارتباط تنگاتنگ دارند. آمریکا رسماً هزینه کلان خودش برای سلطه فرهنگی را اعلام می‌کند و قصد دارد فرهنگ و نظام ارزشی خود را از طریق رسانه‌های مختلف، تهاجم و ناتوی فرهنگی، جایگزین فرهنگ اسلامی کنند. برنامه ایران و اسلام هراسی در قالب محصولات سینمایی و بازی‌های آنلاین شهرک‌های هالیوود و شرکت آمریکایی کوما است. برخی از آنها عبارت‌اند از: در قالب یازده سپتامبر، بازی‌های رایانه‌ای مانند مسابقه سوارکاران،  آیین قاتل، پرندگان خشمگین، اقامتگاه شیطان، شاهزاده ایرانی، میدان نبرد 3 و. ) و فیلم‌های سینمایی (مانند محاصره، زمانی برای خیانت، 300، آرگو، تهاجم، پرسپولیس، فرار از تهران، مستند نسل جدید تهران، خانه‌ای از شن و مه، بدون دخترم هرگز، هواپیمای ۱۰۳، مستند ترس مقدس، سنگسار ثریا، اسکندر، کشتی‌گیر و .)

منبع: صد هزاران دام و دانه است ای خدا، محمدحسین قدیری، ص15و16. کتابخانه سایت اسک دین


گاهی وقت ها آن قدر خسته می‌شوی که حال توضیح دادن هم نداری!

می‌گذاری هرکسی هر طور که دلش خواست، برداشت کند

من معمولا در این زمان‌ها از همه‌ی کسانی که دوست‌شان دارم، سعی می‌کنم دوری کنم، تا تصویری که از آن‌ها در ذهنم وجود دارد و تصویری که از من در ذهنشان وجود دارد، تغییر نکند.

می‌گویند زمانی که یک نفر مجبور به شیمی درمانی می‌شود، هر غذایی که در آن زمان به او بدهند در زمان‌های بعدی زمانِ خوردنِ آن غذا به این خاطر که تداعی یک واقعه‌یِ تلخِ خاصی را برایشان می‌کند حتی با وجود اینکه قبلا آن غذا را دوست می‌داشت ولی دیگر از آن غذا لذت نمی‌برد.

در ادامه فرازی از داستان حضرت مریم را به زبان خودمانی نوشتم که خواندن آن خالی از لطف نیست:

حضرت مریم یک دختر خوب و پاک در معبد داشت عبادت‌ش را می‌کرد که یک‌دفعه یک نفر ظاهر شد و بعد از یک مقدار حرف زدن، گفت:

- من از طرف خدا مأمور شدم به تو بگویم تو مسئولیت داری یک پسر را در وجودت بزرگ کنی!

+ یعنی چه که بچه را بزرگ کنی؟ به من احدی از مردها نزدیک نشده

- این چیزی هست که من مأمور شدم به تو بگویم و در این راه پشتیبان تو نیز خواهیم بود

از آن موقع تا قبل از زمانِ موعودِ تولدِ بچه، برای حضرت مریم میوه‌ها و رزق‌های مختلف و رنگارنگ می‌آوردند کلاً همه چیز خوب بود!

تا اینکه وقتش رسید و حضرت مریم از آن شهر بیرون رفت یک آیه هست در این بین که من شدیداً برایم سؤال بود، این است که در زمان حساس آن موقع وقتی که حضرت مریم س نیاز به مواد مغذی داشت،

خدا می‌گوید: وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا (مریم ۲۵)

ترجمه‌اش می‌شود:

و تنه درخت‏ خرما را به‌طرف خود [بگیر و] تکان بده تا برای تو خرماى تازه‌ ب‏ریزد (۲۵)

ظاهر آیه که خب یک معجزه هست و یک درختی که مفسران نوشته‌اند که خشک بوده با یک تکان، خرمای تازه می‌ریزد اما اگر یک ذره دقت کنید داستان عجیب‌تر از این چیزهاست!

تا قبل از این خدا برای حضرت مریم به قول ما سنگ تمام می‌گذاشت و انواع میوه‌های بهشتی برای ایشان می‌فرستاد اما در این موقعیت می گوید خودت درخت را تکان بده!

برخی از مفسرین این مسئله را با این حرف که بله در آن موقعیت خانم‌ها به یک همچنین حرکاتی نیاز دارند تا هم خودشان و هم بچه سالم باشد، حل کردند اما با این حال به نظر من این توجیهات چیزی از این حرکت به‌ظاهر ظالمانهٔ خدا کم نمی کند که هیچ، بلکه فقط یک توجیه است!

از یک استاد تفسیر پرسیده بودم و آن استاد به من اینطور جواب داد:

دقیقاً چارچوب و برنامهٔ خدا همین‌گونه است! وقتی کارها را به تو می‌سپارد و می‌گوید انجام بده یعنی به تو اعتماد دارد که می تونی آن را به سرانجام برسانی، هر چقدر هم که کار بزرگ‌تر باشد یعنی تو توانایی بیشتری برای کار داری و بهترین نقش‌ها را به بهترین افراد می دهد تا بازی کنند با وجود اینکه همیشه حواسش به تو هست اما خیلی از وقت‌ها می‌خواهد به خودباوری برسی تا ببینی در دل خود چقدر به او ایمان داری و تا کجا پای‌کار هستی بعدش که کار انجام شد خودش همهٔ همهٔ کارها را دوباره برایت درست می کند مانند ادامهٔ داستان حضرت مریم که خدا گفت ای مریم از این جا به بعد دیگر حرف نزن من بقیه‌ی کارها را درست می‌کنم

این پشتیبانی تا جایی ادامه دارد که در قرآن خواندیم که بچهٔ تازه متولد شده برای پاکی ایشان و مقام ایشان به حرف درآمد.


(بخش های از کتاب سفر شهادت؛ امام موسی صدر)


یکی از دوستان اندیشمند ما می‌گوید که دشمنان حسین سه گروه‌اند:


دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش را کشتند. آنان‌ ستمکار بودند، اما اثرِ ستمشان ناچیز است، زیرا‌که جسم را کشتند و اجساد را پاره‌پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنان چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 هجری به شهادت نمی‌رسید، در سال دیگری از دنیا می‌رفت. پس خطرِ اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین ع را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین، خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول، محدود است.


دشمن دوم: کسانی که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند. بنابراین، نشانه‌های قبرش را از میان بردند و بقعه‌ای را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنی‌عباس، حرم امام حسینع را به آب بستند.

اینان مانع عزاداری برای حسین ع شدند، چنان‌که در عصر عثمانی این‌گونه بود. دوران تاریکی بود؛ هنگامی که مجلسی بر پا می‌داشتند، مراقبانی می‌گماردند، تا رسیدن عمّال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هم‌اینان زیارتِ حسین را منع کردند و برای کسانی که می‌خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند، موانع بسیاری به وجود می‌آوردند. اینان گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که می‌خواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین از میان رود.


خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامه‌هایشان ناتوان ماندند، چنان‌که این مسئله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداری‌های امام حسین هستیم. امروز، دست‌کم بیش از صد میلیون نفر در عزاداری‌های امام حسین ع شرکت می‌کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعة گذشته در ایام عاشورا همة خطبه‌ها به اسم امام حسین ع برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین ع زندگی می‌کنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا می‌کنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا کردیم. به همین ترتیب، در همة کشورها مراسم‌ عزاداری امام حسین ع در حال گسترش است. این مراسم، اینجا، در لبنان، در بیروت و در مکان‌های گوناگون، فزونی می‌یابد و پربارتر می‌شود. بنابراین، گروه دوم از دشمنان امام حسین، پر‌خطرتر و ستمکارتر از گروه نخست‌اند، اما در کارشان ناکام ماندند. خطر اینان از گروه سوم کمتر است.


دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهرة امام حسین را مخدوش کنند و واقعة کربلا را در حد سالگردها و عزاداری‌ها نگه‌ دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار می‌گرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمی‌شویم. گریة ما برای نو کردن اندوه‌‌ها و کینه‌‌ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. این‌ها انگیزة ما برای گریه است.


چرا بچه مسلمان‌ها با یکدیگر نمی‌سازند؟

چرا بچه مسلمان‌ها به بهانه‌ای همدیگر را طرد می‌کنند؟

یکی آن دیگری را چپ می‌داند یکی آن دیگری را راست می‌داند. من همیشه می‌گفتم جناح الف و ب ولی حالا باید بگویم جناح الف و ب و پ و ت و ث!

گاهی دیده می‌شود که کسی از یکی از این جناح‌ها - که همه اینها مسلمان‌اند - حاضر است با کسی از کسانی خارج از این مجموعه دست دوستی بدهد اما با کسانی از اینها حاضر نیستند چنین کاری بکند!

گاهی تعصبشان نسبت به هم زیاد و تند است. چرا؟ به چه دلیل؟

((والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم))

چرا این آیات صریح قرآن یادمان می‌رود؟

هرچه می‌توانید با کفار شدید باشید اما با خودتان رحیم و با گذشت باشید!

سخنرانی رهبری در دانشگاه تهران 65/7/7



غیرت یکی از صفات و ویژگی های طبیعی انسان است و هر کس به صورت غریزی و فطری از آن برخوردار است ، اهل لغت در ترجمه این واژه گفته اند:


غیرت عبارت است از نفرت طبیعی انسان از مشارکت دیگران در چیزی که محبوب او است  (مجمع البیان، واژه غیرت).

وجود این صفت باعث آن می شود که آدمی از آنچه را که دوست می دارد و یا وظیفه محافظت از آن بدو سپرده شده است نگاهبانی نماید.

در روایات اسلامی آمده است که خدای تعالی دارای صفت غیرت است و انسان های غیور را دوست دارد و به دلیل وجود همین صفت بود که کارهای زشت را حرام نموده است. «قال الصادق(ع): ان الله غیور یحب کل غیور و من غیرته حرم الفواحش» (میزان الحکمه، ح 15263).

غیرت در درجه اول ریشه در طبیعت و فطرت آدمی دارد و انسان، غیرت را دوست دارد و درجه دوم این صفت برآیند ملکات اخلاقی بزرگی همچون شجاعت، کرامت و نیرومندی نفس است و مایه اصلی مردانگی در مردان.

انواع غیرت عبارت است از: غیرت در دین، غیرت در ناموس (غیرت جنسی)، غیرت در اولاد، غیرت در اموال، غیرت نسبت به سرزمین.

غیرت جنسی نیز عبارت است از افکار و احساسات منفی حاکی از عدم امنیت، ترس و نگرانی مربوط به از دست دادن یک شریک جنسی و عاطفی، یا دست کم از دست دادن توجه، عواطف یا اوقات اختصاص یافته توسط آن شریک نسبت به خویشتن. 

که خود می تواند شامل موارد ذیل باشد: 

- اهل خود (همسر، مادر، خواهران و دختران) را از مردان بیگانه محافظت کند.

- از رفتن اهل خود در مکان های غیر ضروری که احتمال آلوده شدن به گناه است جلوگیری کند.

- از معاشرت اهل و عیال خود با نامحرمان جلوگیری کند. منظور این نیست که از ارتباط با دیگران مطلقا اجتناب کنید، منظور از معاشرت صرف ارتباط نیست. در معاشرت علاوه بر ارتباط انس و الفت نیز وجود دارد.

- ناموس خود را از نگاه کردن به مردان نامحرم منع کند.

- همسر و اهل و عیال خود را از آنچه احتمال فساد و بدگمانی است باز دارد.

- چیزهای مورد نیاز خانواده اش را حتی الامکان تأمین کند تا آنها در مقابل بیگانه و مردان نامحرم حاضر نشوند. 

- از پوشیدن لباس های نازک اهل و عیال خود جلوگیری کند و نگذارد آنها خود را برای دیگران بیارایند.

در خصوص اینکه کدامیک از غیرت و تعصب بهتر است آمده که غیرت بجا، نسبت به ناموس مورد تایید اسلام می باشد بگونه ای که خداوند چنین افرادی را دوست دارد اما غیرت بیجا (و به اصطلاح رایج همان تعصب بیجا) نیز از سوی اسلام مذمت شده است.

همچنین لازم است بدانید؛

1- گاهی آنچه شما آن را غیرت می پندارید و مثبت، چیزی جز یک فکر منفی و سوء ظن بی مورد نیست. اگر بخواهید همه رفتارهای خود و دیگران را در اجتماع با این دیدگاه نگران تنظیم نمایید به مشکلات وسیعتر و عمیقتری دچار خواهد شد. وجود نقاط منفی در اجتماع را نمی توان رد کرد اما این را هم می پذیرید که گاهی افراط در احساس عدم امنیت روانی و اخلاقی در صحنه های اجتماعی حاصل تبلیغات و بزرگنمایی بدور از واقعیت است. 

2- عدم اعتماد مولود، بدگمانى به اشخاص است. انسان نباید به مسلمانان بدگمان باشد و این روحیه براى آدمى مضرمى‏باشد، در نتیجه سوء ظن نسبت به دیگران موجب وارد شدن ضررهاى فراوان معنوى و حتى مادى به انسان مى‏گردد: حضرت على(علیه السلام) فرمود: «مراقب باش که سوء ظن بر تو غلبه پیدا نکند، به درستى که بدگمانى هیچ رفاقتى رابین تو و دوستت باقى نمى‏گذارد»، (بحارالانوار، ج 77، ص 207).

3-  سوء ظن بیجا، زیان های فردی و اجتماعی زیادی دارد. از زیان های فردی آن در صورتی که شدت یابد این است که سرچشمه ناراحتی های روحی و موجب اضطراب و نگرانی می شود، از همنشینی با دوستان و رفت و آمدهای مفید گریزان می شود. به تنهایی و گوشه گیری بیشتر تمایل پیدا می کند و بدین جهت از نشاط روحی بی بهره می گردد. در ارتباط خود نیز دچار مشکل شده و زندگی را در آتش افکار خود می ‌سوزاند.


دولت انگلیس شخصى را اجیر کرده بود تا در بازار کرمانشاه به انگلیس فحش و ناسزا بدهد، تا بدین وسیله دشمن‌هاى انگلیس را بشناسد و از کارهاى آن‌ها مطلع گردد و اسرار دشمنان خود را کشف کند. آرى، کفار تا به این درجه براى کار خود فکر مى کنند! (در محضر بهجت ۱۸۹)


می‌گویند ما مسئول حرف‌ها و اعمالی هستیم که می‌گوییم و انجام می‌دهیم نه آن چیزی که شما برداشت می‌کنید عبارت درستی هست؟

این مطلب 50 ، 50 هست یعنی ما هم مسئول حرف‌های خودمان هستیم وهم بایستی حرف‌هایمان را طوری بزنیم که کسی برداشت نادرست نکند یعنی صریح همان معنایی را برساند که باید برساند و چند پهلو نباشد و حتی جوری نباشد که دیگران بتوانند ما را و یا سخن‌مان را، مسخره کنند و یا دست آویزی برای دشمنان بشود! آیه 104 سوره بقره آمده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ» اى افراد با ایمان (هنگامى که از پیغمبر تقاضاى مهلت براى درک آیات قرآن مى‌کنید) نگویید «راعنا» بلکه بگوئید «انظرنا» (زیرا کلمه اول هم به معنى ما را مهلت بده و هم به معنى «ما را تحمیق کن» مى‌باشد و دستاویزى براى دشمنان است) و آنچه به شما دستور داده مى‌شود بشنوید و براى کافران (و استهزاء کنندگان) عذاب دردناکى است

 

در تفسیر نمونه، ج 1، ص: 384 در مورد این آیه و شأن نزول آن چنین دارد: شأن نزول: «ابن عباس» مفسر معروف نقل مى‌کند: مسلمانان صدر اسلام هنگامى که پیامبر ص مشغول سخن گفتن بود و بیان آیات و احکام الهى مى‌کرد گاهى از او مى‌خواستند کمى با تانى سخن بگوید تا بتوانند مطالب را خوب درک کنند، و سؤالات و خواسته‌هاى خود را نیز مطرح نمایند، براى این درخواست جمله «راعنا» که از ماده «الرعى» به معنى مهلت دادن است به کار مى بردند. ولى یهود همین کلمه «راعنا» را از ماده «الرعونه» که به معنى کودنى و حماقت است استعمال مى‌کردند در صورت اول مفهومش این است «به ما مهلت بده» ولى در صورت دوم این است که «ما را تحمیق کن»). در اینجا براى یهود دستاویزى پیدا شده بود که با استفاده از همان جمله اى که مسلمانان مى گفتند، پیامبر یا مسلمانان را استهزاء کنند. آیه فوق نازل شد و براى جلوگیرى از این سوء استفاده به مؤمنان دستور داد به‌جاى جمله «راعنا»، جمله «انظرنا» را به کار برند که همان مفهوم را مى رساند، و دستاویزى براى دشمن لجوج نیست. بعضى دیگر از مفسران گفته اند که جمله «راعنا» در لغت یهود یک نوع دشنام بود و مفهومش این بود «بشنو که هرگز نشنوى» این جمله را تکرار مى کردند و مى خندیدند!. بعضى از مفسران نیز نقل کرده اند که یهود به جاى «راعنا»،«راعینا» مى گفتند که معنیش «چوپان ما» است، و پیامبر اسلام ص را مخاطب قرار مى‌دادند و از این راه استهزا مى‌کردند ( این شان نزولها با هم تضادى ندارد و ممکن است همه صحیح باشد)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

طراحی دکوراسیون داخلی...Interior Designer....طراحی نظارت و اجرا خرید برنج شمال نمونه سوالات استخدامی خوابگاه دخترانه دانشجویی ستاره میدان ولیعصر آدرس و اسامی آرایشگاه حرفه ای خوب bazdidgir مشاوران کنکور شیراز