هفته ی قبل، بعد دفاعم که رفتیم شمال پیش بابابزرگ و مامان بزرگم (البته من میگم عزیز تهرانی و بابابزرگ) ظاهرا بابابزرگم یه حرفی میزنه که ذهن بابا و مامان من بشدت مشغول میشه

گفته بودند که یعنی میشه ما هم عروس رضا رو ببینیم، یعنی اون موقع مثله حالا رو پاهامون میتونیم وایستیم یا.

قبلا هم اون یکی مامان بزرگم (که من میگم عزیز بابلی) گفته بود،  ان شاءالله دومادی تو ولی هعی اینجوری که من میبینم اون موقع که رضا دوماد میشه من نیستم (البته این جمله رو فقط من شنیدم و جایی هم نقل نکردم)

مع الاسف مشکلات اینجور ازدواج ها که علت ازدواج ها خواستن و رسیدن دو تا جوون نیست و فقط هول هولی واسه اینکه نبودن فلانی نرسه یا چون بابابزرگه یا مامان بزرگه گفتند این دو تا قبل مرگم یا تو وصیت نوشتن اینا باید بهم برسن و ازدواج کنن رو از نزدیک دیدم ولی دلم به حال هر سه تاشون میسوزه

--------------

راستش اون متن کیک شکلاتی رو دقیقا واسه خودم و از رو زندگی خودم بود که منتشر کردم(نه اینکه نوشته‌ش واسه من باشه یا. فقط خیلی خیلی شبیه زندگی من هست) ‏‎اون موقع که ذوق ش رو داشتم باید عین آدم و خیلی سریع جواب میدادند، الان یا چندهفته دیگه بخوان جواب بدن و اگه بخوان اصلاح کنند میخوان یه تقدیرنامه و یه نامه عذرخواهی بفرستن

اونم موقعی که نه ذوقش رو دارم نه بدردم میخوره :/

‏‎من که واقعا در حقم سر المپیاد دانشجویی ظلم شده باید خودم رو پایبند به پیگیری قانونی بدونم و از آتو و هوچی گری و. استفاده نکنم

 

تو این مملکت همه حق اعتراض دارند به جز انقلابی ها و حزب اللهی ها

‏‎خار در چشم و استخوان در گلو باید تیکه ها و حرف های بقیه  که چرا اصلا شرکت کردی حالا که امتیاز هم آوردی چرا نرفتی داد و هوار کنی چرا جلوی مرکز المپیاد تحصن نکردی چرا از ظرفیت ها استفاده نکردی و از طرف مرکزالمپیاد امیرکبیر فشار نیاوردی و . رو هم باید تحمل کنم به خصوص حرفهای بابام رو گوش کنم که میگه مگه من نگفتم شرکت نکن اگه زودتر می‌دونستم جلوت رو میگرفتم منم در جواب گفتم اتفاقا چون می‌دونستم جلوم رو میگیرید وایستادم دو روز قبل از امتحان گفتم

دلم شکسته و بشدت غصه دارم نه صرفا بابت اونجوری جواب دادن مرکز المپیاد، اونم مهم هست ولی نه در حدی که وقتی دلم می‌خواست حداقل خونواده‌م و اونایی که مثله خونواده‌م می‌مونن(مثله اکثر افرادی که تو امیرکبیر ۴سال باهاشون زندگی‌کردم) اون موقع که نیاز داشتم و ناراحت بودم کنارم می‌موندن و کنارم باشند و نبودند اگه هم بودند نه اونطوری که باید، بودند ؛ نیست

من تو حرفای بابام که میگه دلم نمی‌خواست شرکت کنی نمی‌شنوم، من دوستت دارم رو می‌شنوم ولی میشد واقعا بهتر حرف زد:/

من الان دلم کیک شکلاتی می‌خواد نه یه هفته دیگه نه یه ماه دیگه ولی نیستو معلوم نیست اون موقع که بهش برسم همچنان دوست خواهم داشت یا نه

اون موقع که بهش برسم با خیلی‌ها حرف دارم خیلی‌ها

به من بگو بهشت تو کجای این جهنمه؟؟؟؟

 

 

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

coryo15 paikka فروشگاه مردم پشتِ اَبرهای ِ سیاه Wendy ایران وب دیتا تک شاخِ پیر خوابگاه دخترانه دانشجویی ستاره میدان ولیعصر Robynn castsplarka 5 ولت