نظرات کسروی در مورد پول
نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٧/٤
این روزها وقایع منا و کشته شدن بیش از هزار مرد و زن مسلمان در مراسم حج از طرفی و دهنکجیهای سعودیها از طرف دیگر، اعصاب آدم را به هم میریزد. رژیمی که به پشتوانه آمریکا ماههاست مردم بیگناه یمن را بمباران میکند، چرا باید از وقایع منا شرمنده باشد؟!. خدا همهشان را نابود کند!
چند وقت پیش که در فضای مجازی وبگردی میکردم با کتاب کوچکی به نام «کار و پیشه و پول» اثر احمد کسروی مواجه شدم. نسخه پیدیاف کتاب حدود 30 صفحه است و تاریخ چاپ نخست آن 1323 است.
در بخشی از کتاب نویسنده در مورد پول و رابطه آن با سیم و زر صحبت کرده است که شاید خواندن آن برای شما هم جالب باشد. پیش از آنکه متن را بخوانید از وجود کلمات نامأنوسی که نویسنده در متن به کار برده عذرخواهی میکنم! (ملکالشعرای بهار هم دل خوشی از این نوع فارسینویسی نداشته است.) البته برای ما روح مطلب مهم است و آن این است که برخی مردم نادان در آن زمان نیز معنی واقعی پول را نمیفهمیدند و لذا من خوشحالم اولین این مردم نادان نیستم! قسمتی را نیز نویسنده به ربا و نظر اسلام و بهاییت در مورد آن اختصاص داده است:
«اسکناس که اکنون در همه کشورها رواج یافته خود آن پولست، افزار یوفانیدنست، «اعتبار» آن از خودش میباشد، از پذیرفتن مردم میباشد، از قانون که مردم را بپذیرفتن وا خواهد داشت میباشد، «اعتبار» آن از پشتوانه زر و سیم نمیباشد. برای اسکناس پشتوانه نهادن و اعتبارش را از آن دانستن یکی از غلط فهمیهاست.
در یک کشوری که اسکناس پراکنده شده معنایش آنست که مردم با هم چنین نهادهاند که خرید و فروخت را با این تکه کاغذها کنند و حساب کالاها و کارهای خود را با آنها نگهدارند. چنانکه درباره پول نیز گفتیم ما چون هزار کیلو گندم از فلان روستایی میخریم و ده هزار ریال اسکناس بدستش میدهیم این معنایش آنست که آن روستایی باندازه ده هزار ریال از کالاهای بسیجیده خود را بتوده واگزارده و اینست خواهد توانست بهمان اندازه از کالاها و کارهای دیگران بهره یابد، و چون مردم اینرا خواهند پذیرفت و بنشانی آن اسکناسها هر بهرهمندی که خواهند دریغ نخواهند داشت و اگر کسی نپذیرفت قانون او را ناچار خواهد گردانید، اعتبار اسکناس از اینجاست.
داستان پشتوانه زر و سیم، و اینکه اعتبار یا پایه داری اسکناس از آنرو میباشد، بنیادی جز پندار و نافهمی نداشته. چنانکه میدانیم اسکناس چیز تازه ایست و در زمانهای پیش نمیبوده، و آنرا در همه جا بانکها رواج دادهاند. در یک کشوری که بانکی بر پا گردیده و بپراکندن اسکناس آغاز کرده ناچار بوده پولهای سیمین و زرین را که از مردم میگرفته در جایی انباشته نگه دارد، و این بدو شوند میبوده:
یکی آنکه چون بنیادگزار بانک یک شرکتی میبوده نمیتوانسته پولهایی یا بهتر گویم: زرها و سیمهایی را که میگیرد از آن خود شناسد و چنین چیزی از او نمیسزیده.
دیگری آنکه چون مردم معنی راست پول را ندانسته بآن سیمها و زرها ارج بسیار گزارده و اسکناس را بیارج و بیاعتبار میشناختهاند، بانک ناچار میبوده آن زرها و سیمها را در گردش باز گزارد و آنها را از پولی نیندازد و اگر کسی اسکناس آورد و پول سیمین یا زرین خواست بپردازد و خودداری ننماید.
داستان پشتوانه از اینجا برخاسته. وگرنه از دیده آمیغها بهیچ پشتوانهای نیاز نیست و چنانکه گفتیم اسکناس خود پولست و کاریرا که ما از پول میخواهیم بانجام میرساند.
برای روشنی سخن مثلی یاد میکنم. چنین انگارید هزار خاندان از مردم جدا شده و به بیابانی رفته میخواهند شهری بنیاد گزارند، و جدا از دیگران زندگی کنند. پول یا اسکناس هیچ همراه نبردهاند، ولی هر خاندانی برای زیست چند ماهه کالا همراه میدارند. چون فرا رسیدهاند کارها را در میان خود بخشیده گروهی برای کشاورزی و باغبانی، و گروهی برای پارچهبافی و فرشبافی، و گروهی برای خانهسازی و خیابانکشی و همچنین دیگر کارها برگزیدهاند. پس از چندی شهر ساخته شده و زندگانی براه افتادن آغازیده. پیداست که باید پیشهوران و کارگران کالاهای خود را با هم بیوفانند و کوشندگان دیگر هر یکی مزدی یابد.
از اینجا نیاز بیک «یوفاناچ» (افزار یوفانیدن) افتاده، و چون زر و سیم و کاغذ همراه نمیدارند و یا میدارند و نمیخواهند آنها را یوفاناچ گیرند، اندیشه دیگری کرده تکه چوبهایی را با نشانیهایی تراشیده یوفاناچ میگردانند و در میان خود چنین مینهند که هر تکه چوبی با یک کیلو گندم برابر (همارزش) باشد و بهمینسان خرید و فروخت میکنند. باین معنی کشاورزی گندمهای خود را میآورد و میفروشد و تکه چوبهایی را میگیرد و میرود و چند تا داده کفشی میخرد و چندی را داده چیت میگیرد، یکی را داده درشگه مینشیند، اگر بیماری در خانهاش بود پزشکی را آورده بهنگام رفتن تکه چوبی بدستش میگزارد. بدینسان زندگانی راه میافتد و تکه چوب کار پول را میکند بیآنکه پشتوانهای از زر و سیم نیاز دارد.
ما میپرسیم: آیا چنین زندگانی نتواند بود؟!. آیا اعتبار آن تکه چوبها از چیست؟!. آیا نه از آنست که در برابرش کالا داده میشود؟!. نه از آنست که همه توده آنرا بپولی یا یوفاناچی پذیرفتهاند و اگر کسی سر پیچید و نپذیرفت دیگران او را ناچار گردانند؟! آیا این دلیل روشنی نیست که اعتبار اسکناس از پذیرفتن مردم و از قانونست، پشتوانه هیچکاره میباشد؟!.»
آنچه کسروی در توضیح پول بیان کرده کم و بیش همان حرفی است در دانشکدههای اقتصاد امروزی میگویند و ظاهراً اصلاً مهم نیست که چاپ اسکناس موجب چاپیدن دارندگان اسکناس میشود! و در مثال ذکرشده هم اصلاً به این پرداخته نشده که چه قدرتی موجب میشود یکی بتواند چوب نشاندار بسازد و مانع دیگران شود که برای خود چوب نشاندار بتراشند. توصیف همدلانه نویسنده از بانکها که مجبور بودند با زر و سیم چه کنند و چه نکنند هم جالب است.
جالب اینجاست که کسروی در جایی دیگر از کتاب به ربا حمله کرده و آن را از جمله روشهای مفتخوری دانسته و از این جهت دیدگاه او به این حقیر نزدیک است. البته با آن دفاع و تطهیری که از بانک کرده، در این قسمت متعرض بانکها به عنوان بزرگترین رباخواران عالم نشده است:
«یکراه دیگری برای مفتخوری، پول بپافه (باجاره) سپاردنست. کسیکه پولی توزیده یا از پدرش ارث رسیده بدیگران بپافه میسپارد و سود آنرا میگیرد و خود بیکار نشسته مفت میخورد. باید از آن جلو گرفت.
کسانی میگویند: «در زندگانی امروزی جلو ربا را نتوان گرفت». اسلام که ربا را «حرام» گردانیده بسیاری از مردم همینرا ایرادی بآن میشمارند. بهاییان بآیین خود مینازند که ربا را «حلال» گردانیده ولی اینها راست نیست.»
درباره این سایت