اون استادی که گفتم، سر کلاسش شروع کردم به درس دادن و .، و گفته بود دو تا از اساتید هستند که دوست دارم باهاشون یه سری صحبت کنی تا از همدیگه چیز یادبگیرید و .، امروز ظهر تو گروه پیام گذاشته بود که به رضا بگید بیاد اتاق من، از اونجا که من دستگاهم خاموش بود و دم در کلاس در حال خوندن کتاب بودم(کتاب در جست و جوی ثریا رو میخوندم، داستان اینکه من روی نیمکت جلوی کلاس تا استاد بیاد، میشینم و تو نمیرم رو قبلا گفتم که بخاطر دخترهای کلاس و پسرهایی که اصلا رعایت نمیکنند هست) که یکی از دخترها (همون دختر امیرکبیری که از تاج محل واسه کل کلاس جا کلیدی تاج محل آورده بود) میاد میگه که آقای ****** فصولیم گل کرده میخوام ببینم چی میخونید، جلد کتاب رو نشون دادم و دید و تشکر کرد و رفت!

بعد که رفتم سر کلاس یکی از دخترها گفت

+ما هماهنگ کردیم که بعد از امتحان میان ترم همگی بریم بیرون چون شما نبودید الان داریم اطلاع میدیم، بین فلان روز و بهمان روز چه تایمی از نظر شما بهتره؟

- از نظر من که فرقی نداره نمیتونم بیام

+فقط ما دخترها نیستیم اون یکی پسرها هم هستندا ! 

-کلا از این جور دورهمی خوشم نمیاد

بعد از این مکالمه ی قاطع، یکی از پسرها گفت پیش استاد فلانی رفتی، که بهش گفتم دستگاهم خاموش بود ندیدم

قبل شروع کلاس رفتم پیش اون استاد و گفتم با من کاری داشتید و فلان که گفت این استاد دانشکده مدریت(دکتر شکوهیار) رو هماهنگ کردم امروز هست، اگه میتونی یه سر بهش بزن و با هم صحبت کنید، من هم اگه شد میام پیشتون

رفتم کلاس و بعد از اون رفتم پیش این استاد که ببینم داستان چیه(من کلا در جریان این که چی کارم داشت و قرار بود چه کمکی بهش کنم، نبودم)بعد از سلام و این صوبتا(اون + استاد هست - منم)

+منو میشناسی؟

- نه

+یعنی اصلا کنجکاو نشدی بدونی من کی هستم؟

- نه، دکتر گفت بیام ببینمتون و خودشون قرار بود باشند تا بگن داستان این دیدار چیه

+من ال هستم و بل هستم و کارشناسی و ارشدم رو امیرکبیر گرفتم و انقد مقاله دارم و کوفت و مرض و این چرت و پرتا

- خب به سلامتی

+میخوام از تو یه دونه مقاله نویس در بیارم، میخوام کمکت کنم و بهت موضوع بدم که بری و شش ماه روش کار کنی تا یه مقاله سه تایی بتونیم بدیم

-من؟(اینجا تو دلم عبارت "وات د فاز" رو گفتم ولی خب بلند بیانش نکردم ببینم در ادامه چی میگه)

+یه خورده از خودت بگو، ببینم اصلا میتونی کار کنی یا نه

- (اینجا دیگه خیلی بهم برخورد که این بیشعور داره پاش رو از گلیم خودش درازتر میکنه ولی بازم سعی کردم خشم خودم رو کنترل کنم) یه خورده از کارهای علمی که کردم رو به صورت گزینش شده گفتم تا ببینم چی میگه

+ در جریانم یه خورده سرچ زدم دیدم کلا هیچ کاری رو به نهایت نرسوندی و تو همش شکست خوردی

-{اینجا دیگه اوج عصبانیتم بود که بقیه ی کارهایی که کردم ولی نگفتم رو میخواستم بگم که باز هم صبر کردم}بهش گفتم اینا نظر شماست ولی از نظر من قضیه فرق میکنه، حالا بازم من نفهمیدم چه کمکی میتونم بهتون کنم

+گفتم که من میخوام تو برام چنتا مقاله ی خوب بنویسی که تهش سه تایی ارائه بدیم(منظور از سه تایی، من و خودش و اون استادی که واسطه ی این دیدار شد بود) این شماره ی منه، بهم واتساپ بده که واست یه دونه پایان نامه بفرستم، بشین بخون ببینم اوضاعت از چه حاله

- باشه من بعدا بهتون پیام میدم و خداحافظ

این بشر با این حرف هایی که بهم زد، یه جورایی توهین کرد تا دلسوزی استادمعابانه

من خودم دانشجو بودم، نصف بیشتر دانشکده هم بهم استاد میگفتند ولی یادم نمیاد همچین رفتاری با کسی داشته بوده باشم،ولی اینجا جدای از همه ی جاهایی که بودم و بهم بشدت احترام میذاشتند ولی تو این دیدار خبری از اون نبود، کرامت و شعور انسانی من دچار خدشه شد، من که اصلا به عنوان یه دانشجوی توانمندی که دانشجوی خود این اومده بود از من بابت پروژه و مقاله ش کمک بگیره، رفته بودم پیشش بودم ولی ظاهرا این دکتر مصداق بارز مدرک شعور نمیاره هست 

احتمالا شنبه برم پیش استاد پژوهشکده ی خودمون و بهش بگم که بذارید همون دید نسبتا مثبتی که از شما دارم، بمونه و دیگه منو وارد این بازی زشت و کثیف نکنید

اگه داستان های المپیاد با اون حرکت زشت و غلط مرکز المپیاد سازمان سنجش و عدم پیگیری بخش استعداد درخشان امیرکبیر نمیافتاد، الان داشتم تو رشته ای که دوست داشتم و تو دانشگاهی که بهتر از اینجا هست، درسم رو میخوندم

شاید برخورد این استاد تو امیرکبیر هم بود خیلی زیاد هم بود ولی حداقل ش این بود که اون استاد بلد بود با دانشجو حرف بزنه و اساسا خودش آدم بزرگ و به اصطلاح شاخی بود که دانشجوها خودشون حاضر میشدند اسم یه استادی رو بزنند که مقاله شون ارزشمند بشه، بعد میرفتند به استاد خبر میدادند که ما اسمتون رو تو مقاله مون زدیم!

من کلا با این چرخه ی مسخره ای که من دانش رو تولید کنم ولی مقاله ی ژورنالی رو با زبان انگلیسی تو یه لقمه ی آماده بفرستم واسه خارج از کشور تا اونا بتونند از دانشی که من تو کشور خودم تولیدش کردم، محصول بسازند و بیاند به ما بفروشند، بدم میاد

اگه هم بخوام مقاله ای بدم(که مقاله تو دوران کارشناسی دادم) تو مجلات داخلی خواهم داد تا هم وطن خودم ازش استفاده کنه، از خارج از کشور هم هر کی خواست از این مطلب استفاده کنه یا بره فارسی یاد بگیره یا از اپیلیکیشن های تبدیل زبان (مثل سایت ایرانی ترگمان Targoman.ir که واقعا تو ترجمه عالی هست) استفاده کنه

این استعمار کثیف انگلیسی که همه باید به زبون اونا حرف بزنند تا به عنوان زبان مشترک سوم باشه رو شاید قبلا مجبور بودیم قبول کنیم ولی حالا صفر و یک ها همون کار رو میتونند انجام بدند و نیازی به قبول این حقه ی استعماری کثیف انگلیسی نیست.

پ.ن1:

عنوان یه غزل هست که بخشی ش در ادامه اومده:

.

می خرم ضربه ی ساتور تو را با جانم

که به بازار تنم آنچه گران است سر است


هرزه ای بودی و امروز تناور شده ای

سایه ات ظلمت و نادانیِ مردم ثمر است


عصبانی تر از آنم که تو را ارّه کنم

چاره ات _ هرزِ تناور شده _ تنها تبر است


از صداهای فرو ریخته در چاه بترس

از تنوری که ز آه فقرا شعله ور است


این همه خشم که در سینه ی من می سوزد

از دل خون خلایق خبری مختصر است


از زمین خوردن یاران خودت درس بگیر!

جا به جا خاک، پُر از ریخته ی بال و پر است


دل به گمراهی یک مشت کر و کور نبند

تا سحر هیچ نمانده ست، جهان در گذر است


چاره آن است که از پنجره بیرون بزنی

آنکه در غیبت او شیر شدی پشت در است

مرتضی طاهری 

پ.ن2:

دفعه های بعدی این استاد پژوهشکده خودمون اگه از این جور آش ها برام پخته باشه

میرم رو اون مود بده که همین یذره اخلاق محمدی ای که دارم رو ببوسم و بذارم کنار و مشورم ش و پهنش میکنم

پ.ن3:

یه نظریه هست که اساس برخورد انگلیس با کشور ایران رو بیان میکنه که به تئوری مکیندر (جغرافی دان اوایل قرن بیست) معروفه ولی خب تو ایران این جماعت انگلیس پرست، زیاد سر و صداش رو در نمیارند خلاصه ش اینه که میگه باید اوراسیا که قدرت شون تو خاک هست رو با تحریم و جنگ، از رشد هوایی و زمینی دور نگه داریم و بیشرت مشغول خودشون کنیم تا انگلیس که برگ برنده ش تو دریا هست همچنان قدرت دریایی بمونه

(تفسیر این موضوع و ربط ش به حرف هایی که زدم با خودتون)

{فکر میکنم لازم نباشه که بگم وضعیت خوبی برای جواب دادن کامنت ها ندارم ولی خب با این حال کامنت ها رو نبستم، و اینکه اگه احیانا متن غلط و غلوط داره یا جملاتش بدون فعل و فاعل و . هست واسه اینه که حال نداشتم چک کنم و صرفا واسه تخلیه ی خشمم به صفحه کلید فشار وارد کردم و هر چی تو ذهنم میگذشت رو نوشتم، زیاد پیگیر غلط گرفتن نباشید}


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عمومی مفيدستان سایت خودرو وبلاگ مهدی ابراهیمی دانلود بازی,بازی آندروید,بازی کم حجم شده,رزگیم,Rozgame.ir Tameka Michael بسیج دبیرستان شهید دکتر مفتح اخبار روز ایران و جهان شهدای شاهرخت